
شَمای کلی زوایای دید رایج
زاویهی دید یک کتاب، نحوهی روایتی است که نویسنده برای تعریف داستان برای مخاطبش از آن استفاده میکند. در ادبیات چند نوع زاویهی دید وجود دارد:
- ۰ نظر
- ۲۶ فروردين ۹۵ ، ۲۰:۴۸
زاویهی دید یک کتاب، نحوهی روایتی است که نویسنده برای تعریف داستان برای مخاطبش از آن استفاده میکند. در ادبیات چند نوع زاویهی دید وجود دارد:
رئالیسم جادویی علمی-تخیلی یا فانتزی شهری نیست، ولی با این حال ... اتفاقاتی رخ میدهند؛ اتفاقات عجیبی مثل تبدیل شدن یک مرد به یک حشره، ظاهر شدن یک روح راهنما یا ملاقات با تاریخدانی که خودش اتفاقات تاریخی را که راجع بهشان حرف میزند تجربه کرده است.
یکی از ویژگیهای برجستهی سبک رئالیسم جادویی استفاده از دید سوم شخص و شیوهی روایی دانای کل میباشد. اگر داستان از دید اول شخص تعریف شود، اثر مذکور احتمالاً متعلق به سبکهای دیگر است. یکی دیگر از این ویژگیهای این سبک این است که جادویی که روی واقعیت اثر میگذارد، یا همزمان از چند منبع مختلف مثل خدا، ارواح، جادوی سیاه نشات میگیرد، یا مثل آب و هوا اصلاً منشاء خاصی ندارد. لازم است به این نکته نیز اشاره کرد که رئالیسم جادویی و سورئالیسم تا حد زیادی به هم مربوط میباشند.
روایت داستانی در یک قالب ساختاری است (به صورت سخن، نوشتار، سرود، فیلم، تلویزیون، بازی کامپیوتری، عکاسی یا تئاتر) که سکانسی از یک رخداد قصهای یا غیر قصهای را توصیف میکند.
داستان فراوردهای تخیلی است که در جهان خود واقعی نمایانده میشود. واژه ی داستان ممکن است به عنوان مترادفی برای روایت استفاده شود. همچنین میتواند به عنوان کلمه ی ارجاعی به سکانسهای توضیح داده شده در روایت تلقی گردد. یک روایت ممکن است توسط یک شخصیت در خلال روایت بزرگتر نقل شود. یک بخش مهم از روایت، شیوه ی روایت است. شیوههای بهکاررفته برای برقراری ارتباط در روایت به عنوان یک عملکرد را روایتگری مینامند.
در کنار بیان، استدلال، توصیف روایت نیز جزء چهارم شیوه بیان در کلام تعریف میشود در تعریف دقیق تر روایت شیوه ی قصه نویسی است که در آن راوی مستقیماً با خواننده ارتباط برقرار میکند.
انسانها بیشتر از هر حس دیگری روی حس بیناییشان تکیه دارند و بیشتر چیزها را با ظاهرشان میشناسند تا با بو یا صدایشان. به همین دلیل سازندگان رسانههای تصویری چیزهای مختلف را متفاوت از هم میسازند تا مخاطب بتواند آنها را بشناسد و از هم تمییز دهد. همچنین این کار میتواند نوعی میانبر تصویری برای توصیف سیرت و صفات باشد تا مخاطب بتواند راجع به یک شخصیت یا محیط قضاوتهایی انجام دهد، بدون این که مستقیماً به او چیزی گفته شود.
گفتگو یا دیالوگ در مورد داستان، فیلم و نمایشنامه، یعنی همان گفتگوهای شخصیتها در روایت که تابع ریزهکاریها و قواعد مربوط به خود است. دیالوگ در مقابل مونولوگ (تکگویی) است.
در یک داستان، محتوای گفتگوها مستقیماً مربوط به موضوع صحبت میباشد. البته میشود در آن به گذشته هم اشاره کرد، اما به طور مختصر. وقتی منظور نویسنده از گفتگو نه صحبت، بلکه کاشتن نهال اطلاعات باشد، گفتگو دیگر باور کردنی نخواهد بود. چرا که خواننده به جای اینکه صحبت اشخاص را بشنود اطلاعات را میبیند.
در رمان نو گفتگو پیچیدهتر از رمانهای سنتی شده و انواع جدیدی از دیالوگ پدید آمده است
درونمایهی اصلی یک اثر فلسفه، پیام یا ایدهای است که در قلب آن قرار دارد و بیانکنندهی این است که اثر کلاً راجع به چیست.
در ابتدا داستانها به دو دلیل تعریف میشدند: سرگرمی و تعلیم. درست است که بخش قابل توجهی از شاهنامه راجع به قهرمانبازیهای شخصیتی به نام رستم است، ولی در عین حال هدف آن ستایش از فرهنگی که چنین شخصیتی را به وجود آورده نیز هست. در واقع این چیزی است که مرز بین داستان و دنیای واقعی را مشخص میکند: دنیای واقعی درونمایهی اصلی، پیام یا معنای خاصی ندارد، مگر این که خودمان آن ها را برای خودمان ایجاد کنیم. اینجاست که بحث مهم دیدگاه مطرح میشود؛ هدف عقاید و مذاهب مختلف معنا دادن به یک دنیای بیمعنی است و دیدگاهی که هریک ارائه میکنند در راستای تقویت معنای درنظرگرفته شده است.
توسعهی شخصیت تغییر در شخصیتپردازی یک شخصیت پویا در طول پیرنگ داستان است؛ به عبارتی تغییر یک شخصیت در طول داستان نشاندهندهی توسعهی او میباشد. تقریباً تمام داستانهای روایی نوعی از توسعهی شخصیت را در خود گنجاندهاند. همچنین لازم به ذکر است که نقطهی مقابل شخصیت پویا شخصیت ساکن میباشد؛ شخصیتی که در طول داستان تغییر نمیپذیرد.
با این که تعیین مرز بین توسعهی شخصیت خوب و بد به سلیقهی افراد بستگی دارد، ولی به طور کلی در این که توسعهی شخصیت خوب قابلباور است و به شخصیت عمق میبخشد شکی نیست. توسعهی شخصیت بد باعث میشود مخاطب حس کند یک نفر به میل خودش در حال دستکاری کردن حوادث داستان است و این از باورپذیر بودن شخصیت میکاهد.
تاریخ جایگزین، شیوهای برای نگاه به گذشته و پرسیدن این سؤال است که «چه میشد اگر» برخی از وقایع مهم تاریخی به گونهای دیگر رخ میداد و چگونه میتوانست دنیا را تغییر دهد؟ برخی از مشهورترین پرسشهای «چه میشد اگر» عبارتند از: «چه میشد اگر نازیها در جنگ جهانی دوم پیروز شده بودند؟» و یا «چه میشد اگر اهالی جنوب، پیروز جنگهای داخلی آمریکا بودند؟»
تاریخ جایگزین، یک ژانر ادبی است، اما در اینجا به طور خاص بر جنبه تاریخی آن و سیاست، فرهنگ و جوانب دیگری که آن را تعریف میکند، تأکید کرده ایم. ما زمان زیادی را صرف خیال پرداری درباره این پرسش می کنیم که اگر تاریخ به گونه ای دیگر رخ داده بود، چه می شد. تاریخ جایگزین پاسخی است به سؤالات ما با تکیه بر خلاقیت و آموزش.
پیچش داستانی به تغییر در روند یا نتیجه مورد انتظار جریان یک رمان، فیلم، سریال تلویزیونی، کمیک، بازی کامپیوتری یا هرگونه دیگری از روایت میگویند. پیچش داستانی روش مناسبی برای سرگرم نگه داشتن مخاطبین و جذابیت بیشتر داستان میباشد. گاهی اوقات پیچشها قابل پیشبینی هستند.
هنگامی که پیچش داستانی انتهای یک داستان رخ دهد، مخصوصا اگر دیدگاه مخاطبان را پیرامون حوادث قبلی داستان عوض کند، تحت عنوان پایان غافلگیر کننده شناخته میشود.
از آنجا که بعضی داستانها بر روی پیچشهای داستانی بنا میشوند، اغلب گمان میرود فاش کردن آنها در یک فیلم یا داستان از جذابیت آن میکاهد، گر چه یک تحقیق خلاف آن را نشان میدهد.
من به مَنِش پست مدرن اینجوری نگاه میکنم: یه مردی عاشق یه زن تحصیلکردست و میدونه که نمیتونه بهش بگه «من دیوانهوار عاشق توئم.»، چون این مرد میدونه که این زن میدونه (و این زن میدونه که این مرد میدونه) این جمله قبلاً توسط باربارا کارتلند نوشته شده. با این حال هنوزم یه راهحل وجود داره. این مرد میتونه بگه: «همونطور که باربارا کارتلند میگه، من دیوانهوار عاشق توئم.»
اومبرتو اکو