چرا ابرقهرمانها در ایران جایی ندارند؟!
واژه ابرقهرمان قدمتی 100 ساله آن هم با تعاریف مدرنش دارد. وگرنه ابرقهرمانی حداقل در ادبیات ما تاریخچهای بیش از این حرفها دارد. به خصوص که اگر شاهنامه و شخصیت رستم را ابرقهرمان بدانیم. پس قدمت ابرقهرمان و ساختار سفر قهرمان که بر اساس آن شخصیتهایی با قدرتهای خاص خلق شدند، قدمتی طولانی دارند.
قدمت طولانی در کنار اقبال عمومی از ابرقهرمانها در سینماهای جهان تنها نشان دهنده یک موضوع است؛ ساختار سفر قهرمان در حال حاضر تنها الگو موفق داستانگویی و ابرقهرمانها موفقترین شخصیتهای سینما و انیمیشنها هستند.
اما متاسفانه در کشور ما نه تنها ساختار سفر قهرمان بلکه ابرقهرمانها نیز به رسمیت شناخته نمیشوند. منظور از به رسمیت شناخته شدن توسط فرهنگ عامه و مخاطبان عام فیلمها و انیمیشنها نیست. منظور بدنه فرهنگی و هنری کشور است که چرخه تولید در اختیارشان است. از نهادها و مجموعههای فرهنگی متولی تولید فیلم و انیمیشن بگیرید تا اتاق فکرهای فرهنگی و هنری.
تمام این چرخه یک صدا در مقابل ابرقهرمانها و ساختار قصهگویی آنها قرار گرفتهاند. کلید واژه این جریان نیز آن است که ابرقهرمان خیالی است و ما در کشورمان باید به کودکان و نوجوانانمان قهرمانهای واقعی را نشان دهیم، حتی اگر در حد یک پوستر در اتاق شخصیت اصلی انیمیشن باشد!
انیمیشن بچهزرنگ و مسافری از گانورا در کنار انیمیشن پسردلفینی و لوپتو، چهار انیمیشن اکران شده سال 1402 هستند. اگر از پسردلفینی و لوپتو بگذریم، دو اثر دیگر یعنی بچهزرنگ و مسافری از گانورا به طور مستقیم منعکس کننده تفکرات همان جریانی در بدنه فرهنگی هنری کشور هستند که در مقابل ابرقهرمانها ایستادهاند.
نکته قابل تامل اما استفاده از ساختار ابرقهرمانی برای مقابله به مثل کردن در مقابل ابرقهرمانی است. در بچه زرنگ شخصیت اصلی کودکی است که عاشق ابرقهرمانهاست. مثل آنها لباس میپوشد و در عالم خیال خود میخواهد با قدرتهای ماورایی که دارد با شروران مبارزه کند. اما در انتها نشان داده میشود که ابرقهرمانها بیخاصیت بوده و تنها قهرمانان واقعی باید الگو کودکان و نوجوانان باشند.
مسافری از گانورا نیز دقیقا همین روش را در پیش میگیرد، کاراکتری که عاشق ابرقهرمانان است اما اینبار به لباسی ابرقهرمانی با قدرت خاص دست پیدا میکند. اما بعد از انجام فعالیتهای ابرقهرمانی و شکست شرور داستان به یکبار متوجه میشود که این لباس خوب نیست و باید آن را کنار بگذارد. در نهایت نیز با چسباندن پوستر پروفسور حسابی تصمیم میگیرد شبیه او باشد؛ یک قهرمان واقعی نه ابرقهرمان!
گویی برای خاموش کردن آتش از آتش استفاده کنیم اما در انتها با چرخشی قهرمانانه بگویم، نه آتش چیز خوبی نیست! اگر خوب نیست پس چرا برای مقابله با آتش از آتش استفاده کردهاید! از همان ابتدا آب یا خاک بر روی آتش میریختید!
اینکه چه اتفاقی افتاده است که این چنین سیاستگذاران فرهنگی، تولیدکنندگان، کارگردانان و نویسندگان در سینما و انیمیشن ایران در مقابل ابرقهرمانی و چه بسا فانتزینویسی گارد گرفتهاند، خدا داند. در این حد که شوراهای تخصصی فیلمنامه در نهادهای فرهنگی، رسما میگویند ساختار قصهگویی و کاراکترپردازی آثاری همچون جیمزباند یا ماموریت غیرممکن که اتفاقا از ساختار ابرقهرمانی استفاده میکنند، از نظر ما مردوداند.
آن هم با چهرهای حق به جانب که نه، آنها نمیفهمند و فقط ما میفهمیم که مخاطب چه میخواهد و چه میفهمد. به عنوان فعال رسانهای و نویسندهای که در ژانر ابرقهرمانی مینویسم و فانتزینویسی را در عصر حاضر مهمترین ژانر ادبیاتی جهان میدانم، سخت است که در درون جریان قدرتمند تولید در سینما و انیمیشن ایران قرار گیرم.
زیرا به خودی خود ژانری که مینویسم و شخصیتهایی که خلق میکنم از بیخ و بن به بدترین شکل ممکن قلع و قمع میشوند. دلیل آن نیز فقط یک چیز است، ما از ابرقهرمانی خوشمان نمیآید و چون آن چیزی که ما میگویم مهم است نه آن چیزی که مخاطب میخواهد، پس همه باید دست به دست هم دهند تا ابرقهرمانی در ایران نتواند عرض اندام کند!
عیبی ندارد که نمیخواهید ابرقهرمانی وجود داشته باشد اما مسئله من آن است که مبنای این حرف چیست؟ آیا صرفا سلیقه چند فرد خاص در بدنه تصمیمگیری و تولید محصولات سینمایی و انیمیشنی است یا نه مبنای آن پژوهشها و ارائه ساختاری بهتر از ساختار ابرقهرمانی است؟ اگر مورد دوم است که خوشحال میشوم این پژوهشها ارائه شود تا بدانیم اگر ابرقهرمانی بد است پس جایگزین موفقش چیست؟
اگر هم قرار بر مورد اول یعنی سلیقه بعضی افراد خاص است، باید گفت که کاری نمیتوان کرد جز آرزو که روزی این دوستان با افرادی که سلیقهشان ابرقهرمانی را میپسندد جایگزین شوند. منتهی خطر اولی بیشتر از دومی است، زیرا متوجه میشویم که سیاستگذاری فرهنگی در کشور بر مبنای هیچ است! بدون پشتوانه و بدون تفکر و تنها بر مبنای تصمیم یک شخص برای یک جامعه!
اما از من به شما نصیحت، ابرقهرمانی آن تعریف غلط و اشتباهی که غرب از آن ارائه میکند نیست. اگر غرب ابرقهرمان را معادل منجی، پیامبران و اولیا الهی قرار میدهد و یا با قدرتهای ماورایی آنها را تا جایگاه خداوندی بالا میبرد، به دلیل آن است که میخواهد از این ابزار به نفع ترویج فرهنگ استعماری و ضد دین خود بهرهبرداری کند.
اما ما چرا نتوانیم از ابزار ابرقهرمانها برای خودمان بهره ببریم! اگر حرف بدنه سیاستگذاران و مجریان فرهنگی در کشور این است که ابرقهرمانی فرهنگی غربی دارد و بد است، پس چرا رستم و شاهنامه را حذف نمیکنید! مگر نه اینکه رستم نیز در جهان داستانی شاهنامه، ابرقهرمان است!
یکی مشکلات از ما در ارائه مفاهیم آن است که میخواهیم انگشت در چشم مخاطب کنیم. به مستقیمترین روش ممکن مفاهیم را به نسلهای جدیدتر به زور بفهمانیم. آن با نمایش زندگی فلان شهید که از نظر شما باید الگو نسلهای جدید باشد، در حالی که حتی الگو خود شما نیز نیست!
روش مستقیم هیچگاه جواب نداده و نمیدهد. ۴۰ سال است که تجربهاش کردید. ای کاش کمی فکر میکردیم که اگر روش مستقیم جوابگو بود خداوند حضرت محمد را برای تفسیر قرآن به کار نمیگرفت. خود، مستقیم به همه مسلمانان یک جلد قرآن میداد تا بخوانند و رستگار شوند!
ابرقهرمان جایگاهش نه جایگزینی انبیا و نه جایگزینی خداوند است. این تعریف غرب است، در حالی که در تعریف ما که بومی فرهنگ خودمان است ابرقهرمان در جایگاه فرماندهی سپاهی قرار میگیرد که رهبر آن سپاه اولیا و پیامبران هستند.
ابرقهرمانان وظیفه دارند با قدرتی که به واسطه انبیا و اولیای الهی به آنها داده شده تا قبل از ظهور منجی، زمینه حضورش را فراهم کنند. مگر نه اینکه در ادبیات دینی ما مسلمانان، یاران حضرت هر یک دارای مسئولیتهایی هستند، مسئولیتهایی که اتفاقا ابرقهرمانان نیز به خاطر همان مسئولیتها لیاقت داشتن قدرت را دارند!
ابزار ابرقهرمانی برای ما و جامعهای که در آن زیست میکنیم کارکردی بسیار مهم دارند. کارکرد داستانی و خیالی این شخصیتها آن است که از طریقشان بتوانیم با نسلهای جدیدتر صحبت کنیم.
نسلهای جدیدتری که رسانه اعم از سینما و انیمیشن مرجع اطلاعاتی آنهاست نه مساجد و امام جمعهها! چه بسا حتی بتوان از طریق همین کارکرد ابرقهرمانها بیشتر از مساجد، انسانشناسی و خودشناسی را به آنان آموخت تا نسلی در خور آینده تربیت کرد.
اما متاسفانه نگاه کوتاهبینانه و صد البته قلمهایی پر از لجاجت که تنها وظیفه دارند سلیقه بعضی از مدیران فرهنگی را در مواجهه با ابرقهرمانها فریاد بزنند، کار را بسیار سخت کردهاند. یادمان باشد که بد نیست از تجربه غرب و شرق عالم بهره ببریم.
آمریکا در جنگ جهانی دوم زمانی پیروز شد که کاپیتان آمریکا به عنوان یک ابرقهرمان آمریکایی و نماد فرهنگی این کشور، بر روی جلد کمیکش هیتلر و امپراتور ژاپن را تسلیم خود کرد. قبل از پیروزی در جنگ باید افکار عمومی را در جنگ پیروز کرد، کاری که با این وضع تفکر در بدنه فرهنگی کشور مثل خواب و خیال است!
حال سوال من از همین بدنه مخالف ابرقهرمانی در ساختار فرهنگی کشور این است که نماد و الگو ایران در ذهن کودکان و نوجوانان کف خیابان چیست؟ البته که شما از پشت میز مدیریتی هرگز نمیتوانید بفهمید کودکان و نوجوانان امروز چه فکر میکنند که بخواهید برای آنها نسخه بپیچید!
«میزان سرچ سه کلمه دختر کفشدوزکی، پسر دلفینی و بچه زرنگ در یک سال اخیر»
من مدافع کارکرد و کاربرد ابرقهرمانی به عنوان ابزاری برای انتقال مفاهیم، آموزش سبک زندگی، اعتقادات و ایدئولوژیها هستم؛ دقیقا همچون تجربه غربیها و شرقیها. معتقدم از فلان نهاد فرهنگی، فلان مجموعه هنری و آن یکی شرکت خصولتی، کار فرهنگی درست و درمان بیرون نخواهد آمد.
به قول این مثل معروف که میگوید ما را به خیر تو امیدی نیست، شر مرسان! دقیقا ما نیز امیدی به مدیران کت شلواری و پشت میز نشین فرهنگی نداریم. خودمان با کمک مردم کار را جلو میبریم آن هم با توکل بر خدا.