موتیف:
- یک مضمون، تِم، ایده و ... که در موسیقی و آثار ادبی و هنری تکرار میشود.
- یک فرم یا شکل خاص و یا تکراری در یک طرح؛ مثلاً در یک نقاشی یا روی کاغذ دیواری
- یک مقصود یا خصیصهی غالب بر مقصود و خصیصههای دیگر
- ۰ نظر
- ۲۷ فروردين ۹۵ ، ۱۳:۰۰
موتیف:
- یک مضمون، تِم، ایده و ... که در موسیقی و آثار ادبی و هنری تکرار میشود.
- یک فرم یا شکل خاص و یا تکراری در یک طرح؛ مثلاً در یک نقاشی یا روی کاغذ دیواری
- یک مقصود یا خصیصهی غالب بر مقصود و خصیصههای دیگر
مکگافین به چیزی گفته میشود که هدف استفاده از آن فقط کمک به پیشرفت روند داستان است و به خودی خود اهمیت خاصی ندارد، چیزی را توضیح نمیدهد و شاید حتی نشان داده نشود. معمولاً مکگافین یک بسته/جسم باارزش/سلاح بسیار قدرتمند است که همهی شخصیتهای داستان در جستجوی آن هستند.
تشخیص یک مکگافین کار راحتی است: ببینید آیا میشود آن را با چیز دیگری عوض کرد یا خیر. به عنوان مثال، در داستانی با محوریت سرقت از یک موزه، مکگافین میتواند لبخند ژوکوند باشد یا الماس امید (معروفترین الماس در تاریخ که گفته میشود نفرین شده است)، این که آیتمی که قرار است مورد سرقت قرار بگیرد چیست، در امر سرقت (محور اصلی داستان) تغییری ایجاد نمیکند؛ فقط خواسته شدن آن توسط شخصیتهای داستان است که اهمیت دارد.
دنیای مزخرف جایی است که در آن هر چیزی که پتانسیل برای بدتر شدن داشته باشد،تقریباً در همهی موارد به طرز وحشتناکی بدتر میشود. این دنیا ذات خراب خود را به ساکنینش نیز منتقل میکند و آنان نیز از این ذات خراب علیه یکدیگر استفاده میکنند. زندگی یا بهتر است بگوییم تلاش برای زنده ماندن در این دنیا افتضاح است.
بهترین چیز بعد از یک یار قابلاطمینان، یک دشمن قابل پیشبینی است.
نیرنگ بتمن نقشهای پیچیده است که اساساً با تکیه بر عادتها و کارهای قابل پیشبینی و مورد انتظار از اشخاص ریخته میشود. این عنصر داستانی شدیداً به سوءاستفاده از خطا و عیب و گول زدن وابسته است، هرچند این خطا میتواند ناشی از خوب بودن طرف مقابل نیز باشد. بعضی مواقع عیب این است که شخصیتهای بد به قدری قابل پیشبینی هستند که از هر فرصتی برای انجام دادن کاری پلید و موذیانه استفاده میکنند. در مواقع دیگر عیب این است که قهرمانان به قدری ذاتی قهرمانانه دارند که بدون فکر کردن دوست دارند کار خوب انجام دهند.
بعضی مواقع هر کاری کنید، مردم حرف شما را باور نمیکنند.
شما نهایت سعیتان را میکنید تا به کسی بگویید والدینتان در اصل تبهکارانی با قدرتهای ماوراءالطبیعه هستند و برای شکست دادنشان به کمک نیاز دارید؛ یا این که آدم فضاییها در حیاط پشتی خانهیتان فرود آمدهاند و اکنون در حال غارت کردن آشپزخانه هستند؛ یا پیرمرد مهربانی که طبقهی بالای خانهیتان زندگی میکند، در واقع یک هیولای پلید و خونخوار تغییرشکل یافته است، ولی اولیاء امور طوری به شما نگاه میکنند که انگار عقلتان را از دست دادهاید. در این شرایط یک قهرمان تنها چه کاری میتواند انجام دهد؟
اگر آثار ادبی و سینمایی بسیار معروف و محبوب را بررسی کنید، متوجه میشوید که همهیشان به نوعی در برانگیختن احساسات اکثر مخاطبان خود موفق عمل کردهاند. اگر یک اثر بتواند در عمق احساسات مخاطب خود نفوذ و او را وادار به گریه کند، به احتمال زیاد تا آخر عمر در یاد و خاطرهی او باقی خواهد ماند. گرچه که بعضی مواقع تحتتاثیر قرار دادن مخاطب ترفندی برای پرت کردن حواس او از کیفیت نه چندان بالای اثر است، ولی به طور کلی با توجه به این که درآوردن اشک دیگران کار سادهای نیست، میتوان کسی را که موفق به انجام این کار شود، یک داستانپرداز کاربلد محسوب کرد و کسی که قصد دارد داستانپردازی را به طور جدی دنبال کند، لازم است که به این مبحث توجه ویژهای نشان دهد.
احتمالاً در مکالمهی روزانهی خود به جملاتی مانند "خودم میدونم، تو نمیخواد بهم بگی" یا "میدونم فلان، ولی ..." برخورد کردهاید. در واقع داستانپردازان نیز گاهی به طور غیرمستقیم (یا حتی مستقیم) از یک عنصر داستانی با این مضمون استفاده میکنند. این عنصر داستانی سرپوش آویختن نام دارد.
سرپوش آویختن کلک نویسنده برای رسیدگی به المانهایی در داستان است که تعلیق خودآگاهانهی ناباوری مخاطبان را تهدید میکند؛ خواه این المان یک توسعهی پیرنگ (Plot Development) غیرقابلقبول باشد، خواه استفادهی بیش از حد علنی از یک عنصر داستانی. در این شرایط نویسنده برای لحظهای توجه را به آن جلب میکند و سپس داستان را ادامه میدهد.
به عنوان مشهورترین روانشناس در طول تاریخ، بسیاری از نظریههای فروید – با وجود این که امروزه رد شدهاند – در فرهنگ عامه مورد استفاده و موشکافی قرار میگیرند. یکی از این نظریهها که بیشتر از بقیه رواج پیدا کرده است، حتی اگر خود مردم متوجهش نباشند، نظریهی اید، ایگو و سوپر ایگو میباشد. با توجه به این که این سه اساساً سه المان رقیب در روان انسان میباشند، تعمیم دادنشان به گروهی سه نفره (همان تریو) کار آسانی است؛ به طوری که هر شخصیت نمایندهی یکی از این سه المان باشد. به عبارت دیگر، یک تریوی فرویدی.
هرم فری تاگ پیرنگ را ساختاری روایی تعریف می کند که در آن داستان به پنج بخش تقسیم می شود: شرح، صعود اکشن، نقطه ی اوج، نزول اکشن، پایان
پیرنگ به یک سری حوادث مرتبط به هم گفته میشود که یا زایدهی تخیل نویسنده هستند یا واقعیت دارند و به صورت قصه درآمدهاند.
قضاوت راجع به کیفیت پیرنگ بر اساس متقاعدکننده بودن این رابطه در سه زمینه انجام میشود:
- کنش و واکنش (فیزیکی)
- انگیزهی احساسی (روانی)
- دلیل (منطق و اخلاقیات)
پیچش پیرنگ که یکی از عناصر سازندهی بنیادین پیرنگ میباشد، تغییری ناگهانی و غیرمنتظره در طالع یا موقعیت شخصیتها، محیط یا پیرنگ داستان میباشد.
پیچش پیرنگ بر این فرض بنا شده که چیزی در جریان است که ما خوانندهها/بینندگان/بازیبازها از آن خبر نداریم. اگر از آن آگاه بودیم، هنگام فاش شدن برایمان به زحمت غیرمنتظره جلوه میکرد. در حالی که اگر چنین اطلاعاتی برایمان فاش شود، واکنش طبیعی ما باید سورپریز شدن و شوکه شدن باشد. این شامل جنبههای مخفی گذشته یا ویژگیهای شخصیتی افراد نیز میباشد. ("من هیچوقت فکرشم نمیکردم فلانی بره با فلانی دست به یقه بشه!")