- ۰ نظر
- ۳۰ آبان ۹۴ ، ۱۷:۱۶
یکی از معضلات اصلی نقد، مساله ی احاطه نداشتن برخی منتقدان نسبت به حوزه ی وسیعی است که در قلمرو آن قلم می زنند. این مسأله از یک سو از ضعف آموزش های دانشگاهی در خصوص اصول و مبانی نقد تتاتر و از سوی دیگر از فقدان کتاب هایی جامع در این زمینه ناشی می شود.به علاوه، بر حسب نوع رسانه و مخاطب آن دانش های دیگری نیز مورد نیاز است. مثلاً نگارش نقد در روزنامه نیازمند اطلاع از دانش روزنامه نگاری، گزارش نویسی، آئین نگارش، ویرایش و غیره نیز است. اگر به این موارد، ضرورت داشتن اطلاعات عمومی در زمینه جامعه شناسی، روانشناسی، مردم شناسی، علوم سیاسی، تاریخ و … را نیز بیفزاییم می بینیم که قلمرو وسیعی پیش روی منتقد گشوده می شود.
فضای یک اثر هنری یا فضای منتسب به یک اثر هنری را میتوان به سه شکل ظاهرا متفاوت تعریف کرد.
1. فضای یک اثر هنری قبل از آفرینش ؛ به معنای مکان و زمان جاری شدن اثر هنری : اثر هنری در چه موقعیتی ، با چه ابزاری و در چه زمانی خلق شده است؟ این اولین سئوالی است که در ابتدا برای مخاطب اثر پیش میآید و به این طریق وارد فضای اثر میشود.
2. فضای یک اثر هنری در هنگام آفرینش به معنای بازنمود واقعی اثر . این فضا حاصل تلاش هنرمند است و با استفاده از مجموعه عواملی که نقش واسطه را بازی میکنند ، به وجود میآید ؛ مثلا در یک اثر موسیقایی مجموعهای از نتها و چیدمان آنها ، در اثر نقاشی مجموعهای از رنگها ، فرمها و ترکیببندی و نهایتاً در یک اثر سینمایی مجموعه عواملی مثل نور ، زاویه دوربین ، ترکیب نما ، عوامل بصری و …
3. فضای یک اثر هنری پس از آفرینش آن که از خالق (هنرمند) مستقل شده . به معنای حال و هوای کلی اثر ، که مخاطب را جذب میکند و او را درگیر مینماید. “اثر هنری همین که آفریده شد ، از دسترس هنرمند و مخاطبانش بیرون میرود ، حتی از بازنمون مادیش استقلال مییابد”.
هنر انیمیشن توسط امیل کهل در فرانسه به وجود آمد و در طول تقریبن 50 سال به رشد و شکوفایی رسید. انیمیشن به کمک یک زبان جهانی که همان زبان صدا، حرکت، نور و تصویر است میتواند با تمام انسانهای جهان از هر ملیتی که باشند رابطه برقرار کند. هنرمندان این رشته این توانایی را دارند که به وسیله نور و رنگ، تصویر و تمام اجزایی که همگی بدون جان هستند جانداترین موجودات را خلق کنند. هنرمند خلاق انیمیشن از جهات بسیاری از هنرمندان سینمایی تواناتر و آزادتر است، او می تواند هر آنچه را در ذهن دارد بدون هیچ مرزی به تصویر بکشد، در حالیکه سینما یا تئاتر هرگز از چنین توانایی برخوردار نخواهند بود.
معنی لغوی انیمیشن، زنده کردن است از همین رو مهم ترین وظیفه انیمیشن جانبخشی است. در کودکی به انیمیشن به دید سرگرمی نگاه میکردیم ولی اکنون همین سرگرمی به یک هنر مطرح در کل جهان بدل شده است و پابهپای فیلمهای سینمایی در گیشه و جشنوارهها پیش میرود. انیماتورها به نقاشیهایی که کشیدهاند جان میبخشند و آنها را به حرکت در میآورند. نخستین بار امیل رنو در 1892 این تصاویر متحرک را خود را به حرکت درآورد و آن را تئاتر اپتیک نام داد. پس میتوان گفت انیمیشن ده سال قبل ار سینما بوجود آمد و سینما قبل از هر چیزی فرزند انیمیشن است ولی از او جلو افتاده است.
نقد پسامدرن متشکل از دو نظر می باشد. یکی نقد تفسیری و دیگری نقد تکوینی.
در نقد تفسیری منتقد از همه دریافت ها و عناصر دیالکتیک و همه ادراکات خود استفاده می نماید تا شاکله ای علمی و آکادمیک برای خود فراهم کند. مشخص است که ستون اصلی و محوری این بنا با شاکله مفروض، استقراء است. استقرایی که مبنی بر قیاس ارسطویی نمی باشد. بلکه بر فون یا زمینه ای استوار می باشد که از مناسبات و اصول دیالکتیکی تبعیت می نماید. لیکن در نقد تکوینی نقطه اتکاء اصلی منتقد درک و تحلیل اثر با توجه به رویکرد کنشی مولف در جریان خلق آنچه بدان مربوط می باشد است.
بدین معنا و منظور که مولف در جریان خلق اثر تحت تاثیر عوامل بی شماری واقع می شود که هریک از آنها گاه در عمق نا خود آگاه نویسنده حک شده است و به هنگام آفرینش بی اشراف آگاهانه از سر انگشت قلم وی سرریز می شوند (از این رو چگونگی زندگی مولف در مقطع خلق بسیار حائز اهمیت است). یعنی هرچه منتقد نسبت به رویکرد کنشی نویسنده در جریان آفرینش آگاه تر باشد، به همان نسبت به فهم مطالبی که وی به رشته تحریر درآورده یا تصویری که خلق کرده نموده است تواناتر می شود. فوکو اعتقاد دارد هرچه اطلاعات ما از نحوه زیست و کنش نویسنده در شرایط اجتماعی، تاریخی، روان شناختی، سیاسی، اقتصادی و عاطفی خاص بیشتر و کامل تر باشد دستیابی به معانی متنی و بینامتنی اثر بیشتر خواهد شد.
نقد مضمونی با فرهنگ شرقی و ایرانی ما نزدیکی بسیاری را دارا می باشد و از این رو واجد قابلیت هایی می باشد که به واسطه آنها می تواند به عنوان یکی از نقدهای رایج در مراکز آکادمیک مورد توجه و تدریس قرار بگیرد. این نقد در عین حال یکی از مهم ترین و جدیدترین رویکردهای نقد معاصر تلقی می شود. نقدی که در فرآیند رشد خود تاثیرات بسزایی در تحول و تطور نقد قرن بیستم بر جای گذشته است. بنابراین به شکلی طبیعی و غریزی در تقابل با نقدهای سنتی و پوزیتویستی و حتی در پاره ای از موارد نقدهای دوره مدرن قرار می گیرد. چرا که علی رغم اعتقاد به رویکردهای روان شناختی و جامعه شناختی، چندان روی خوشی به پژواکی بودن ادبیات و هنر نشان نمی دهد.
نقد مضمونی از طرفی دستاوردهای فنومنولوژیکی هوسرل را مورد توجه قرار داده است. و از جانب دیگر گوشه چشمی به ناخودآگاه جمعی یونگ دارد. بدین ترتیب از اصول و پایه هایی برخوردار شده است که همانند اصول و مبانی مکتب فرانکفورت (که آمیزه ای از اندیشه های مارکسیزم و فرویدیسم می باشد) شکلی تلفیقی به خود گرفته است. یعنی هم از ویژگی های پدیده شناسی هوسرل استفاده می کند و هم برخوردار از اندیشه های روانشناختی عرفانی یونگی می باشد.
نقد ساختارگرا چنان که از نامش پیداست بیشتر ناظر برساختار اثر هنری (و در این مقال اثر دراماتیک) می باشد و بر آن است که «چگونگی» و «چرایی» و نیز کاربری و ارزش های ساختاری آثار را دریافت و به تحلیل آنها بپردازد. نتیجتاً، در ابتدا با رویکردی قیاسی (comparative) و درون شکافانه از کل به جزء حرکت کرده و سپس با نگرشی استقرایی ارتباط ثانویه اجزاء و عناصر کلی اثر را بررسی کرده و مورد تحلیل قرار می دهد.
البته لازم به تذکر است که تعریف بالا از ساختار که ناظر بر بررسی پیوندها و ارتباط های درونی نشانه های اثر، سیر حرکت و تحول و تطور آن است، صرفاً تعریفی نشانه شناسانه می باشد و بر مبنای ساختار ادبی اثر که همان روابط پنهان و باطنی نشانه های متن است به تحلیل کشیده می شود. تعریفی که آنچنان با خصوصیات ساختاری نقد دراماتیک انطباق ندارد. چراکه ساختار در جهان درام (که غالباً با ساختمان مشتبه می شود) مجموع عناصر روبنایی «structure»ی که بر ساختمان construction یا «سفت کاری» عارض می شود، و در مجموع بنای اثر شکل می گیرد و ایجاد می شود. به تعبیر دیگر هر اثر دراماتیک از یک اسکلت (فوندانسیون، ستون ها و سقف ها) که تعبیر construct از آن می شود و روبنا که همان structure است تشکیل می شود که گاهی با یکدیگر ترکیب شده اند. بنابراین برای دریافت بهتر و بیشتر نقد نقش و کارکرد هریک از آنها، ضروری است که همین جا آنها را از یکدیگر جدا کرده، به تبیین عملکرد آنها در یک درام واحد بپردازیم.
نقد تفسیری که اولین بار رولن بارت آن را به طور جدی مطرح نمود، نقدی است که در پی «چیستی» بازنمایی های عناصر ساختاری متن و نیز اجرا می باشد. بنابراین در صدد دریافت و توضیح علت های اثر به جهت معنایی و ساختاریست . در حقیقت نقد تفسیری پس زمینه های مختلف اثر (شامل مواردی چون پشتوانه های تاریخی، سیاسی، روان شناختی، فلسفی) را مورد مداقه قرار داده، تاثیر هریک را بر ساختمان و ساختار اثر (هر دو مورد) به تفسیر می کشید.
لاجرم نقد تفسیری بی اشراف و آگاهی منتقد از مقولات بیان شده امکان پذیر نمی باشد. ضمن آنکه منتقد می بایست و باید در کنار وقوف به مقولات علوم اجتماعی، اطلاعات کافی و وافی نسبت به عناصر تشکیل دهنده پدیده مورد نقد را دارا باشد. اطلاعاتی مانند (زبانشناسی، نشانه شناسی، صرف، نحو، زیباییشناسی، کمپوزیسوین، حرکت، کنش، زندگی درونی شخصیت ها، دکور، لباس، ژست، رنگ، ریخت شناسی، …) از این جهت، در نقد تفسیری، نه تنها منتقد موظف است تمام تلاش و کوشش خود را مصروف گشودن رازها و اسرار نهفته و پنهانی اثر بنماید، بلکه می بایست و باید به دلایل علی رویدادهای دیالکتیکی که منجر به پیدایی محتوای فکری اثر مورد نظر شده است نیز اشاره داشته و بررسی کند.