نقد فیلم Free Guy
فیلم مرد آزاد را باید گیمریترین فیلم دنیای سینما دانست. اثری که از همان روزهای ابتدایی ساختش نظرات مثبت بسیاری را به خود جلب کرد و صدالبته بیشتر این نظرات از سوی کسانی بود که بازیهای ویدئویی انجام میدادند. زیرا در سالهای اخیر فیلمهای زیادی با اقتباس از دنیای گیم ساخته شدهاند اما هیچکدام موفق نبودند. همراه ما باشید با نقد فیلم مرد آزاد.
فیلم مرد آزاد ترکیبی از دنیای سینما و گیم است. ترکیبی که در سالهای اخیر با حضور موفق بازیهای ویدئویی در اوقات فراغت مخاطبان، سینما را به این فکر انداخت تا از ظرفیت این صنعت در جهت جذب مخاطب استفاده کند. پس میتوان گفت که فیلم مرد آزاد تنها هدفش جذب مخاطبان گیم به سوی سینماست، هدفی که فیلم موفق به انجامش شده است.
اثر جدید خالق شب در موزه
فیلم را کارگردان موفق سینمای هالیوود، «Shawn Levy» کارگردانی کرده است. کارگردان 53 سالهای که نام او را با سه گانه مشهور «Night at the Museum» میشناسیم. اثری که اولین قسمت آن در سال 2006 اکران و بلافاصله تبدیل به یکی از موفقترین آثار فانتزی سینما شد. اثری شاد و مرفه که همگی عناصر جذابیت را برای سرگرم کردن مخاطب دارد.
شاون لوی بعد ساخت قسمت سوم «شب در موزه» در سال 2014 به یکباره از دنیای سینما کنار رفت. کنارهگیری که دلیلش، حضور این کارگردان در دنیای سریالسازی بود. به خصوص ساخت سریال موفق «Stranger Things» که نشان داد این کارگردان به خوبی میداند که چگونه یک اثر موفق بسازد. حال لوی بعد از گذشت 8 سال دوباره و با اثر جدیدش که در نقد فیلم مرد آزاد به تحلیلش خواهیم پرداخت به پرده نقرهای بازگشته است.
ترکیب سینما و بازیهای ویدئویی
گفته شد که فیلم مرد آزاد با بازی «Ryan Reynolds» یک تجربه موفق در پیوند دنیای گیم و سینماست. به خصوص که نقش اول فیلم را فردی بازی میکند که حضورش در آثار سینمایی ابرقهرمانی همچون «Deadpool» نشان داده است که طنازی و جلب نظر مخاطب برای او کار بسیار سختی نیست. زیرا فیلم مرد آزاد ترکیبی از سرگرمی، شوخی و خنده است.
داستان فیلم درباره شخصیت غیرقابل بازی یا همان NPCهایی است که در بازی حضور دارند. کاراکترهایی که وجود دارند تا بازی برای پلیرها جذابتر شود. اما یکی از این انپیسیها طی ماجرایی تصمیم میگیرد که دیگر یک شخصیت معمولی نباشد و خود برای سرنوشتش تصمیم بگیرد. تصمیمی که بر پایه هوش مصنوعی است که سازندگان این بازی برای آن طراحی کردهاند.
از جومانجی تا رالف خرابکار
خط داستانی فیلم را میتوان ترکیبی از چند فیلم مشابه دانست. اولین فیلم «Jumanji» است که به مسئله ورود دنیای گیم به دنیای واقعیت میپردازد. فیلم بعدی اثر اسپیلبرگ «Ready Player One» است که دنیای گیم را به یک دنیای واقعی تشبیه میکند و در انتهای انیمیشن «Wreck-It Ralph» که درباره ایده ترکیب گیمهای متفاوت به یکدیگر سخن میگوید.
فیلم با بهرهگیری از این چند ایده آشی ترکیبی را پخته است که نه تنها بدمزه نیست بلکه از ترکیب این ایدهها اثری خلاقانه و خوشمزه را به وجود آورده است. اثری که شباهت بسیاری به اثر قبلی شاون لوی یعنی شبی در موزه دارد. زیرا ما شاهد همان دنیایی عجیب و در هم برهم فیلم قبلی لوی هستیم که در فیلم مرد آزاد نیز تکرار شده است.
اگر در فیلم قبلی جهان داستانی در موزهای بود که اشیای درونش زنده میشوند، اینجا ما با فضای گیمی روبرو هستیم که باز هم اشیای آن تبدیل به موجودات زندهای میشوند که درک، شعور و قدرت تصمیمگیری دارند. شباهتی که نشان میدهد لوی با وجود تکرار این فرمول باز هم موفق شده است تا مخاطب را به سمت اثر جدیدش جذب کند.
اثری با ارجاعات فرامتنی
لوی اما پا را فراتر میگذارد و با ارجاعات متنی و فرامتنی بسیار تلاش دارد تا اثرش را به دنیای واقعی متصل کند. از ارجاعات به بازیهای مختلفی همچون « GTA» و « Fortnite» بگیرید تا همکاری با گیمرهای مشهوری که یوتوبر هستند، برای بالا بردن جذابیت فیلماش. همکاری که کاملا موفق عمل کرده و امتیازات خوب مخاطبان و منتقدان نشان میدهد که لوی توانسته به هدف خود برسد.
اما نکته اصلی درباره فیلم هیچکدام از موضوعات بالا نیست. بلکه مسئلهای فلسفی است که پیشتر در آثاری همچون « Inception» یا « The Matrix» آن را دیدهایم و آن چیزی نیست جز دنیای خیال و واقعیت. اگر بخواهیم این مسئله را باز کنیم آن وقت متوجه عمق فلسفهای که فیلم مرد آزاد آن را در لایههای داستانی و شوخیهای بامزهاش پنهان کرده است، خواهیم شد.
خیالی یا واقعی
فیلم را میتوان مثالی برای نظریه کندال والتون دانست. والتون زبان سینما برای روایت را بازنمایی مینامد که توانایی خلق یک جهان خیالی را دارد. جهان خیالی که در کنار واقعیت قرار میگیرد تا گزاره جهان دروغین را تشکیل دهد. برعکس تفکر ما که جهان خیالی و دروغین را در کنار یکدیگر قرار داده و مقابل جهان واقعیت قرار میدهیم.
اگر بخواهیم این مسئله را بازتر کنیم و آن را به فیلم مرد آزاد ربط دهیم باید بگویم که تمام بازنماییها یک کارکرد دارند و آن باور کردن است. در واقع مردم با روایت کردن یک داستان و باور کردن آن، آن موضوع را اگر گسترده و مداوم باشد تبدیل به واقعیت میکنند؛ در حالی که اگر این بازنمایی موقت و محدودتر باشد تبدیل میشود به دنیای خیال.
گای واقعیست یا خیالی
شخصیت اصلی فیلم که اسمش گای است، باور دارد که جهان او یک جهان واقعی بوده، زیرا همگی افرادی که در این جهان زندگی میکنند به بازنمایی جهانشان باور دارند. پس جهانی که گای در آن زندگی میکند برای انپیسیها واقعی ولی برای گیمرها خیال است. زیرا گیمرها روایتی که از جهان بازی دارند را باور نمیکنند، برخلاف انپیسیها.
اما این مسئله زمانی شکسته میشود که گای برای اولین بار روایتی متفاوت از باور عموم را تعریف میکند و به نوعی باور عمومی را وارد چالش میکند. بعد از آن است که این باور که دنیای آنها واقعیت است جای خود را به دنیای خیالی میدهد که هر کس هر کاری بخواهد میتواند در آن انجام دهد. این مثال را میتوان در درون خود فیلم نیز دید، جایی که شخصیتها متوجه میشوند در پشت دریا که در شهر واقعیت وجود دارد یک جهان خیالی را میتوان یافت.
فیلم
مرد آزاد اثر موفقی است، چرا که هم فلسفه دنیای واقعیت و خیال را به مخاطب
خود انتقال میدهد، هم دنیای گیم و سینما را ترکیب میکند و هم با شوخیها
و لحظات سرگرمکننده خود مخاطب را به دنیایی فان هدایت میکند. مرد آزاد
نماینده سینمای سرگرمی محور است و باید به آن لقب پادشاه آثار سرگرمی محور
را دارد زیرا پادشاه لایق ستودن است. با تشکر از همراهیتان در نقد فیلم مرد
آزاد.