پست مدرنیسم
من به مَنِش پست مدرن اینجوری نگاه میکنم: یه مردی عاشق یه زن تحصیلکردست و میدونه که نمیتونه بهش بگه «من دیوانهوار عاشق توئم.»، چون این مرد میدونه که این زن میدونه (و این زن میدونه که این مرد میدونه) این جمله قبلاً توسط باربارا کارتلند نوشته شده. با این حال هنوزم یه راهحل وجود داره. این مرد میتونه بگه: «همونطور که باربارا کارتلند میگه، من دیوانهوار عاشق توئم.»
اومبرتو اکو
پستمدرنیسم یا پسانوگرایی اولین بار به عنوان جنبشی فلسفی بین ویرانهها و فضای تنشزای اروپای پس از جنگ ظهور کرد و عامل به وجود آورندهی آن ناامیدی از مدرنیسم دههی سی میلادی و آرمانهای آن بود. این طبیعی و البته غیرقابلاجتناب بود که کسانی که جنگ جهانی دوم (و قبل از آن افسردگی بزرگ) را تجربه کرده بودند، ایدهی ذاتی پیشرفت دائمی را که در مدرنیسم نهفته بود، مورد سوال قرار دهند؛ سوالی که تا امروز همچنان پرسیده میشود: آیا این پیشرفت همهجانبه واقعاً زندگی انسانها را بهتر کرده است؟ این تردید، به فلسفهی مورد سوال قرار دادن همه چیز منتهی شد. تعجببرانگیز نیست که تفکرات پست مدرن بیشتر از همه در کشورهایی چون فرانسه و آلمان ریشه دارد؛ کشورهایی که از بیشترین میزان نابودی و آسیب رنج بردند. البته بعضی افراد هم هستند که اعتقاد دارند پستمدرنیسم واکنش فرانسویها به بیاهمیت شدنشان پس از پایان جنگ است، ولی این افراد احتمالاً از این رو این حرف را میزنند که با فرانسویها خوب نیستند. (تازه این استدلال خود به خود فرانسویها را با اهمیتتر جلوه میدهد، نه؟)
هدف عمدهی کتابها و فیلمهای پستمدرنیست مورد سوال قرار دادن ذات روایت، پیرنگ و شخصیتپردازی بود. داستانهای حماسی با یک قهرمان در مرکز آن و تعدادی شخصیت ماهوارهای (شخصیتی که تمام نقشش در داستان حول محور شخصیتی دیگر میچرخد) دور و بر او که در گذشته رایج بودند، با داستانهایی که تعداد بسیار بسیار زیادی شخصیت دارند، جذابیت شخصیت اصلی در مقابل جذابیت آنها رنگ میبازد و شاید این شخصیت اصلی فقط نمایندهی تماشاچی باشد و بس، جا عوض کردند. اساساً نویسندهها میخواستند مخاطبانشان نسبت به راه و روش داستانگویی آگاهی بیشتری پیدا کنند، با آن تعامل داشته باشند و مورد سوال قرارش دهند تا فقط نقشی خنثی در پیشبرد آن نداشته باشند. به عبارتی، پستمدرنیسم از مخاطب خود انتظار هوش و آگاهی بیشتری دارد. در اروپا عامل به وجود آمدن این دیدگاه این حقیقت بود که حکومتهای دموکراتیک مدرن و حکومتهای دیکتاتوری وسیعتر از آن هستند که یک نفر به تنهایی بتواند در آن تاثیری بگذارد، چون جنگ جهانی دوم با نیرنگ یک ژنرال برجسته یا اعمال قهرمانانه در مقیاس کوچک به پایان نرسید، بلکه زنجیری پیچیده از تصمیمات مربوط به هم و کلکسیون عظیمی از نقشهها و دسیسههایی که هنوز کامل درک نشدهاند، موجبات این اتفاق را فراهم کردند. همچنین کسانی که قهرمانان جنگ معرفی شدند، یعنی روسها و آمریکاییها، هیچکدام نه تنها نتوانستند مانع جنایات انجامشده توسط متحدین بشوند و فقط به بازماندهها کمک کردند و جسد شمردند، بلکه آنها نیز به نوبهی خود جنایاتی انجام دادند (بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی توسط آمریکا، ، اعدامهای دستهجمعی مخالفین استالین) که با جنایات متحدین برابری میکرد. بعد از این، هنرمندان و فلاسفه به این نتیجه رسیدند که روشهای قدیمی داستان تعریف کردن دیگر در این واقعیت جدید جوابگو نیستند. نقلقول معروفی از تئودور آدورنو، منتقد شهیر فرانکفورتی، وجود دارد که بیان میکند بعد از آشویتز شعر گفتن محال است. البته معنای تحتاللفظی این بیانیه مدنظر نیست، ولی بیانگر یک حس کلی است که تمام هنرمندان معاصر آن را درک میکردند؛ هنرمندانی که اعتقاد داشتند اصول سنتی داستانپردازی قادر به انتقال تراژدی و وحشتی نیست که بر دور و زمانهیشان حکمفرما میباشد و هر هنرمند یا فیلسوفی که بخواهد از یک "روایت مجلل" استفاده کند و همه چیز را به هم ربط دهد، یا وهم برش داشته یا خطرناک است.
این دیدگاه منجر به هنجارشکنیهای بسیاری در زمینهی داستاننویسی شد؛ داستانهایی که سبکهای سنتی قبل از جنگ را با طعم تلخ و جَو تاریک دنیای معاصر ترکیب کردند. در پستمدرنیسم پایان خوش حالتی تمسخرآمیز یا طعنهآمیز دارد و با وجود این که پایان تلخ هیچوقت از مد نیفتاد، سر و کلهی پایان مبهم و به اصطلاح بی سر و ته پیدا شد؛ پایانی که فراتر از سرنوشت شخصیتها و محدودهی تعیینشده توسط داستان قدم میگذارد؛ گاهی با خطاب قرار دادن تماشاچی، گاهی با مبهم بودن و گاهی هم با غیرقابلفهم بودن، ولی با این نیت که مخاطب باید راجع به اثر فکر کند و با آن درگیر شود، هرچهقدر که این کار مشکل باشد؛ چون این تجربهی خودشان است که اهمیت دارد و داستان نباید اندیشه و احساسشان را به آنها دیکته کند. در این دوره هنجارشکنی به عنوان تمایلی فردی رشد پیدا کرد و به طور کلی آثار پستمدرنیسم حاوی نوعی جنبهی هنجارشکنانهی قوی میباشند.
معمولاً یک اثر پستمدرن اثری است که در آن مرزها کمرنگ میشوند. به عنوان مثال، در یک سریال تلویزیونی که یکی از شخصیتهای آن میداند که واقعی نیست، مرز بین بیننده و اثر تلویزیونی کمرنگ میشود و بنابراین این اثر جنبهی پستمدرن دارد. با این حال، پستمدرن میتواند به آثاری که سبکهای مختلفی را با هم ترکیب میکند و از آن یک چیز جدید میسازد نیز القا شود. مثلاً سریال Twin Peaks دیوید لینچ سبکهای سریال عامه پسند (اپرای صابونی) و درام کارآگاهی را با هم ترکیب میکند، در حالی که عناصر ماوراءالطبیعه، وحشت سورئال و رئالیسم جادویی نیز در آن دخیل هستند. همچنین اشاره به آثار داستانی دیگر و به طور کلی مخپیچ بودن میتوانند از دیگر علائم پستمدرن اثر باشند.
پستمدرنیسم همچنین یک مکتب فکری پرطرفدار در علوم اجتماعی و انسانی است و بیشتر حول این محور میچرخد که یک استدلال متقاعدکننده لزوماً نباید به نکاتی اشاره کند که واقعاً درست هستند؛ استدلالهایی که ممکن است از لحاظ فنی درست باشند، لزوماً متقاعدکننده یا باارزش نیستند.
تعریف معاصر از پستمدرنیسم شدیداً مبهم است و بعضی از تعاریف به شدت ناملموس هستند، بنابراین به هیچ عنوان انتظار نداشته باشید این مقالهی مختصر همه چیز را راجع به این مبحث عظیم توضیح داده باشد. این مساله که عبارت "پستمدرن" ذاتاً نقضکنندهی خودش میباشد، کاملاً توسط خود پستمدرنیسم (با افتخار) مورد تایید قرار گرفته است.
تعدادی از درونمایههای اصلی مربوط به آثار پستمدرن و مثالهای مربوطه:
- اشاره به آثار داستانی دیگر (خصوصاً فرهنگ عامه)
Pulp Fiction, Kill Bill, Kick A**, The Simpsons, Fallout, Borderlands
- بیتفاوتی عاطفی؛ تکنولوژی، خشونت، مواد مخدر و رسانه مردم را بیتفاوت، بیاحساس و مصنوعی میکنند.
2001: A Space Odyssey, American Psycho, Fight Club, Deus Ex, Apocalypse Now و به طور کلی اکثر آثار دیستوپیایی/سایبرپانک
- هایپررئالیتی؛ دنیاهای مصنوعی ساختهشده به وسیلهی تکنولوژی و تعامل با آنها
The Matrix Trilogy, Total Recall, The Thirteenth Floor, The Diamond Age, eXistenZ
- دستکاری کردن زمان؛ سفر در زمان راهی دیگر برای برای تغییر واقعیت و انجام بازی "چی میشد اگه ...؟" با جامعه میباشد.
Slaughterhouse-Five, 12 Monkeys, Dark City,Minority Report, Memento, Donnie Darko
- حال و هوای عوض شده؛ مواد مخدر، بیماریهای روانی و تکنولوژی نقش دروازهای تاریک و اغلب توهمآمیز به سوی واقعیتهای درونی ایفا میکنند.
Fear and Loathing in Las Vegas, Naked Lunch, Eternal Sunshine of The Spotless Mind, A Beautiful Mind
- انسانتر از انسان؛ هوش مصنوعی، روبوتیک و سایبرنتیک در راستای ارتقا دادن و جایگزین شدن با انسانها مورد استفاده قرار میگیرند.
Blade Runner, A.I., Robocop, Wall-E, District 9, Avatar
و ...