شخصیت چیست
تعریف شخصیت(شخصیت چیست؟)
اهمیت شخصیت در داستان از هر عنصر دیگری بیشتر است؛ زیرا این شخصیت است که داستان را جلو می برد. حوادث نیز به تبع حرکت و کنش های او در داستان رخ می دهند. هر قدر شخصیت پیچیده تر باشد داستان نیز پیچیده تر می شود و هر قدر شخصیت ساده تر و منفعل تر باشد، داستان بیشتر به سطح می آید. (روزنامه ی قدس – مصطفی مستور)
شخصیت ها؛ اشخاص ساخته شده (مخلوقی) هستند که در داستان، نمایشنامه و... ظاهر می شوند. کیفیت روانی و اخلاقی آن ها نیز در عمل و آن چه می گویند و می کنند وجود دارد. (عناصر داستان، جمال میرصادقی) بازیگر داستان را شخصیت می گویند. (عناصر داستان، جمال میرصادقی)
عامل شخصیت، محوری است که تمامیت قصه بر مدار آن می چرخد. کلیه ی عوامل دیگر، عینیت، کمال، معنا و مفهوم و حتی علت وجودی خود را از شخصیت کسب می کنند. (قصه نویسی، رضا براهنی)
شخصیت ها با هم در تعامل و مقابله هستند. این امر ایجاد کشمکش می کند. کشکمش نیز بن مایه ی پیرنگ است. پیرنگ نیز شالوده ی داستان را رقم می زند.(عناصر داستان، جمال میرصادقی)
شخصیت، اساس و پایه ی هر داستانی است. بدون شخصیت، هیچ داستانی شکل نمی گیرد و کمتر حادثه ای به وجود می آید و در صورت به وجود آمدن هم هیچ تاثیر عاطفی روی خواننده نخواهد گذاشت. (پلی به سوی داستان نویسی، داریوش عابدی)
هنری جیمز نیز تعریف قابل توجهی از شخصیت ارائه می دهد:«شخصیت چیست؟ مگر شرح وقایع. واقعه چیست؟ مگر نمایش شخصیت!» (مبانى داستان کوتاه، مصطفى مستور)
شخصیت در یک اثر روایی یا نمایشی فردی است دارای ویژگی های اخلاقی و ذاتی که این ویژگی ها از طریق آن چه انجام می دهد(رفتار) و آن چه می گوید(گفتار) نمود می یابد. زمینه ی چنین رفتار یا گفتاری، انگیزه های شخصیت را بازتاب می دهد. (مبانى داستان کوتاه، مصطفى مستور)
آفرینش شخصیت شاید هیجان انگیزترین وجه داستانی نویسی باشد. نویسنده با خلق یک شخصیت گویی به آفرینش انسانی دست می یازد که می تواند مختارانه در ماجرای داستان حضور پیدا کند و تاثیر گذار باشد. در واقع همین نکته است که نویسنده را صفتی خداگونه می دهد و او را دچار تجربه ای غریب اما لذت بخش می سازد.(مبانى داستان کوتاه، مصطفى مستور)
منظور از شخصیت، لزوما شخصیتی انسانی نیست. داستان ها می توانند از درخت، حیوان و یا یک شیء به عنوان شخصیت داستانی بهره مند شوند و تنها الزام در این خصوص، تفویض وجوه انسانی به آن ها است. (مبانى داستان کوتاه، مصطفى مستور)
شخصیت ها افرادی هستند که در یک اثر نمایشی یا روایی عرضه می شوند و خواننده براساس ویژگی های اخلاقی و عاطفی که در گفتار و رفتار آن ها می بیند، به تحلیل آن ها می پردازد. (آبرامز، ص 32 به نقل از پایان نامه ی خانم خدیجه ی بخشی زاده با عنوان تحلیل محتوایی بوستان سعدی از دریچه ی عناصر داستانی آن)
شخصیت عبارت است از مجموعه ی غرایز و تمایلات و صفات و عادات فردی، یعنی مجموعه ی کیفیات مادی و معنوی و اخلاقی که فرایند عمل مشترک طبیعت اساسی و اختصاصات موروثی و طبیعت اکتسابی است و در رفتار و گفتار و افکار فرد جلوه می کنند و وی را از دیگر افراد متمایز می سازند. (یونسی، ص 289، به نقل از پایان نامه ی خانم خدیجه ی بخشی زاده با عنوان تحلیل محتوایی بوستان سعدی از دریچه ی عناصر داستانی آن)
شخصت داستانی، مجموعه و آمیزه ای از احتمال های کرداری است که در هر موقعیت، بخشی از این احتمال ها امکان وقوع می یابند. ( مندنی پور، ص 47، به نقل از پایان نامه ی خانم خدیجه ی بخشی زاده با عنوان تحلیل محتوایی بوستان سعدی از دریچه ی عناصر داستانی آن)
شخصیت در یک کفه ی ترازوی داستان و طرح در کفه ی دیگر آن قرار دارد؛ یعنی خمیرمایه ی هر دو یکی است. هر چه ادبیات از داستان های تفریحی فاصله بگیرد و به داستان های تحلیلی نزدیک تر شود، کفه ی شخصیت سنگین تر می شود. (تاملی دیگر در باب داستان)
ما در مبحث شخصیت با دو مقوله روبرو هستیم. یکی خلق شخصیت و دیگری پردازش شخصیت. خلق شخصیت، ساده تر و البته هیجان انگیزتر است ولی در مقابل پرداخت شخصیت کاری دشوار و ظریف است که هرنویسنده ای به خوبی از پس آن برنمی آید.(م)
در ادامه، ابتدا به مبحث خلق شخصیت و سپس به گونه های پرداخت آن می پردازیم.
خلق شخصیت
نویسنده در خلق شخصیت ممکن است از یک، دو و یا هر سه حالت زیر سود بجوید:
1- شخصیت را بر اساس یکی از شخصیت های موجود در جامعه بسازد. یعنی در خلق شخصیت مورد نظر خود از شخصی که وجود خارجی دارد و او را می شناسد الگوبرداری کند.
2- پی شخصیت را بر اساس خودش بریزد یعنی خود را در شخصیت متجلی کند و این گونه به شخصیت، عینیت ببخشد.
3- شخصیت را بر اساس قوه ی تخیل خود خلق کند. برای شخصیت ابعاد مختلف بیافریند و هر چه مربوط به او است را از ذهن خود بزاید. (م)
گاهی نویسندگان بعد از انتشار اثر، راز خلق شخصیت ها را بر ملا می کنند و می گویند فلان شخصیت را فلان گونه خلق کردم. (م) مثلا گوستاو فلوبر پس از انتشار «مادام بواری» به کسانی که در پی یافتن الگوی او در خلق این شخصیت بودند گفت:«مادام بواری خود من هستم.»(ادبیات داستانی، جمال میرصادقی) فلوبر، مادام بواری را بر اساس آن چه که در خود می دید خلق کرد و بعد هم راز چگونگی خلق آن را بر ملا ساخت. مثال دیگری در این باب می زنم اما این بار مثالی مللموس تر. حمید لولایی بازیگر موفق دو دهه ی اخیر سینمای ایران، پس از اتمام سریال روتین «زیر آسمان شهر» درباره ی کارکتر «خشایار» گفت:«خشایار پدر من بود. من او را از زندگی خودم گرفتم. من یک عمر خشایار را در خانه ی خودم دیدم و آن گاه آن را جلوی دوربین آوردم.» مثالی دیگر؛ ما در شاهکار ایرج پزشک زاد؛ دایی جان ناپلئون، با شخصیتی روبرو هستیم به نام «مش قاسم». پزشک زاد او را باغبانی ساده، پایبند به اصول اخلاقی، وفادار به ارباب خود، پاسخ سوال های بی جواب بچه ها و اهل حارث آباد قم معرفی می کند. مولف این رمان بعدها درباره ی «مشق قاسم» چنین گفت:«در خانه ی پدری باغبانی داشتیم به نام مش قاسم. اهل حارث آباد قم بود. وقتی برای سوال هایمان جوابی پیدا نمی کردیم به سراغ این مرد ساده و بی آلایش می رفتیم و او داستانی برای ما سر هم می کرد و ما هم خوشحال و راضی از نزد او بازمی گشتیم. به پدر وفادار بود و همیشه از اوطاعت می کرد، در همه حال ما را به خواندن نماز تشویق و از دروغ منع
می کرد...، وقتی خواستم «دایی جان ناپلئون» را بنویسم عینا او را در رمانم آوردم. مشق قاسم «دایی جان ناپلدون» همان باغبان خانه ی پدری ما بود.» رابینسون کروزه و الیور تویست نیز بنا به اعتراف صریح نویسندگانشان از افراد موجود در جامعه گرفته شده اند. اما گابریل گارسیا مارکز نویسنده ی درخشان کلمبیایی کمی مخالف این پرده بر افکنی در مورد راز خلق شخصیت ها است.(م) او در پاییز پدر سالار می گوید:«یک نویسنده ی جدی فاش نمی کند که قهرمانانش از چه چیزها – یا از چه کسانی – ساخته شده اند. او باید شرم داشته باشد که اصل و ریشه ی آن ها را فاش کند.» (ادبیات داستانی، جمال میرصادقی)
شخصیت پردازی
یک داستان نویس برای آن که شخصیت های داستانش را خوب به خواننده بشناساند، باید او را نسبت به خصوصیات ظاهری و اخلاقی شخصیت های داستانش آگاه سازد. این عمل را شخصیت پردازی می گویند. اگر این کار به خوبی انجام شود، خواننده با شخصیت هایی که حوادث داستان برای آن ها اتفاق می افتد، احساس صمیمیت بسیار زیادی می کند و به این وسیله تاثیر لازم بر او گذاشته خواهد شد. (پلی به سوی داستان نویسی، داریوش عابدی)
در داستان کوتاه بر خلاف رمان و حتی داستان بلند، امکان پرداخت شخصیت ها بسیار محدود است. از این رو اغلب، در داستان های کوتاه یک و یا حداکثر دو شخصیت اصلی بیشتر حضور ندارد.(مبانى داستان کوتاه، مصطفى مستور)
نویسنده در شخصیت پردازی باید این اصول را رعایت کند تا شخصیت هایش واقعی و قابل قبول به نظر آیند:
الف) طرز رفتار شخصیت ها باید تا پایان داستان ثابت باقی بماند، یعنی شخصیت ها در یک لحظه یک جور رفتار نکنند و در لحظه ای دیگر طور دیگر. مگر این که نویسنده دلایل قانع کننده ای برای تغییر رفتار شخصیت ها ارائه دهد.
ب) باید برای تمام رفتار و اعمال شخصیت ها دلیل محکم وجود داشته باشد؛ به خصوص مواقعی که شخصیت ها تغییر رفتار می دهند. در این جور مواقع، دلایل نویسنده باید کاملا ما را قانع کند.
ج) شخصیت ها باید ملموس و واقعی باشند. یعنی نباید مجسمه ی تقوی، مظهرپرستی و دئانت و یا دیوهای پلید باشند. همچنین شخصیت نباید ترکیبی از خصلت های «متضاد و ناممکن» باشد. (تاملی دیگر در باب داستان)
شیوه های شخصیت پردازی
1- ارائه ی صریح شخصیت با یاری گرفتن از شرح و توضیح مستقیم
2- ارائه ی شخصیت ها از طریق عمل آنان با کمی شرح و تفسیر یا بدون آن
3- ارائه ی درون شخصیت بدون تعبیر و تفسیر
(عناصر داستان، جمال میرصادقی)
نویسنده ممکن است به صورت مستقیم و یا غیرمستقیم به پردازش شخصیت خود اهتمام ورزد. در ادامه این موضوع تبیین می شود.
1- پرداخت غیرمستقیم:
الف: با استفاده از شیوه ی جدال
|: جدال با خود
||: جدال با طبیعت
|||: جدال با دیگران
ب: با استفاده از شیوه ی گفت و گو
2- پرداخت مستقیم (پلی به سوی داستان نویسی، داریوش عابدی)
در معرفی مستقیم شخصیت، نویسنده رک و صریح با شرح یا با تجزیه و تحلیل، می گوید که شخصیت او چه جور آدمی است و یا به طور مستقیم از زبان کس دیگری در داستان، شخصیت داستان را معرفی می کند. مزیت این روش نسبت به پرداخت غیرمستقیم این است که واضح است و مختصر؛ اما هیچ وقت نمی توان به تنهایی از این روش استفاده کرد. اگر معرفی مستقیم همراه با معرفی غیرمستقیم نباشد، داستان نمی تواند احساس در ما برانگیزد؛ زیرا خواننده خواهد گفت که این شخصیت نیست که تو به من معرفی می کنی بلکه شرحی راجع به اوست. (تاملی دیگر در باب داستان)
هر دو نوع پرداخت مستقیم و غیر مستقیم دربرگیرنده ی خصوصیات ظاهری و خصوصیات اخلاقی است. نویسنده در پرداخت مستقیم، به صورت صریح به پردازش شخصیت اهتمام می ورزد؛ اما در پرداخت غیر مستقیم، باید حداقل یکی از دو شیوه ی «جدال» و «گفت و گو» را به کار بندد. (پلی به سوی داستان نویسی، داریوش عابدی) در ادامه به دو مبحث جدال و گفت و گو پرداخته می پردازم.
جدال
جدال ها و برخوردهایی که انسان در این جهان دارد و یک شخصیت نیز در داستان می تواند داشته باشد بر سه نوع است؛ جدال با خود، جدال با طبیعت و جدال با دیگران. این جدال ها می توانند در یک لحظه با هم و یا جدا از هم بر یک شخصیت حادث شود. مثلا در این پاره:
«در شبی بسیار سرد، سربازی بسیار گرسنه در حال جنگیدن با دشمن است. دشمن هر لحظه به سنگر او نزدیک تر می شود. سرما، گرسنگی و حمله ی شدید دشمن، او را به وسوسه می اندازد که یا فرار کند و یا تسلیم دشمن شود ولی وجدان او را از این دو کار منع می کند.»
در این مثال در یک موقیعت واحد، شخصیت در هر سه جهبه ی جدال(با خود = گرسنگی و وجدان، با طبیعت = سرما، با دیگران = دشمن) در حال جنگ است.
شخصیت داستان در این جدال ها است که باید خود را به خواننده معرفی کند و ابعاد مختلف وجودی خود را به خواننده ی داستان نشان دهد. این جدال ها میدان هایی است که شخصیت داستان می تواند خود را در آن ها به نمایش بگذارد و نویسنده قادر است با استفاده از این میدان ها، بدون هیچ گونه دخالت مستقیم و یا شعار دادن، به راحتی خصوصیات اخلاقی شخصیت های داستانش را به طور غیر مستقیم معرفی کند. (پلی به سوی داستان نویسی، داریوش عابدی)
گفت و گو
قسمت بیشتر زندگی ما را گفت و گو تشکیل می دهد. گفت و گو در داستان باید نشان دهنده ی سن، مواد، جنسیت و وضعیت روحی و اخلاقی شخصیت های داستان باشد. همان طور که در جامعه یک پیرمرد شبیه یک بچه صحبت نمی کند در داستان نیز این گونه تفاوت ها باید کاملا روشن باشد. (پلی به سوی داستان نویسی، داریوش عابدی) در این روش، نویسنده به جای این که به عنوان دانای کل، شخصیت را توصیف کند، او را به دست دیگر شخصیت های داستان می سپارد تا آن ها در گفت و گوهای خود، دست به پردازش شخصیت مورد نظر بزنند. داستان علویه خانم از صادق هدایت داستانی است که اساس آن را گفت و گو شکل می دهد. گفت و گو(دیالوگ) در این داستان نمود بسیار خوبی داشته است.
شخصیت های نوعی و فردی(تیپ و شخصیت)
یکی از ملاک های اصلی تقسیم بندی شخصیت، تقسیم بندی شخصیت به دو دسته ی نوعی و فردی است. متاسفانه در کتاب هایی که در این پژوهش به عنوان منبع با آن ها سر و کار داشتم به جرات می توان گفت که در این باره هیچ نگفته بودند حال آن که این امر یکی از محورهای اصلی عنصر شخصیت است. بیشتر این نمود این تقسیم بندی در نمایشنامه ها و فیلم نامه ها است. با توجه به اهمیت این موضوع بر آن شدم تا آن چه خود می دانم را بدون استفاده از هیچ منبعی در این جا بیاورم. مطالب این قسمت نظر شخصی نگارنده ی این تحقیق است؛ لیکن شاید چندان قابل استناد نباشد، از این رو توصیه می کنم در این باره به منابع معتبرتری مراجعه شود.
شخصیت های نوعی(تیپ)
اگر در داستانی شخصیتی نماینده ی قشر خاصی از افراد جامعه باشد؛ آن شخصیت، نوعی است و تیپ نامیده می شود. به عنوان مثال فرد جاهل مآبی را فرض کنید با کت و شلوار سیاه، پیراهن سفید در زیر کت، کفش نوک تیز و یک دستمال هم در دست! اگر ما در فیلم یا داستانی با چنین شخصیتی روبرو شویم بی اختیار به یاد شخصیت هایی مشابه این شخصیت در زندگی واقعی یا حداقل داستان ها و نمایش های دیگر می افتیم. این گونه شخصیت ها به راحتی قابل پیش بینی اند زیرا تک بعدی هستند و از لایه های مختلف شخصیتی به دور. وقتی که این گونه شخصیت ها را شناختیم درست مثل این است که هزاران نفر را، یک قشر یا صنف خاص را شناخته ایم. خالق این گونه شخصیت ها، در اثر خود به ویژگی های جزیی آن ها نمی پردازد، مشخصه های رفتاری خاصی را در نظر نمی گیرد. صفاتی که به این نوع شخصیت ها تعمییم می دهد صفاتی کلی است. در این نوع شخصیت ها، ما معمولا با شخصیت های سیاه مطلق و یا سفید مطلق مواجه هستیم و کمتر شخصیتی خاکستری می بینیم.
شخصیت های فردی(شخصیت)
در مقابل این این نوع شخصیت، شخصیت هایی فردی قرار دارند. به این نوع شخصیت ها اصطلاحا همان شخصیت اطلاق می شود. شخصیت فردی بر خلاف شخصیت نوعی چند بعدی است، لایه لایه است، فکر می کند؛ همانند یک انسان واقعی. افکار و خیالات مخصوص به خود را دارد. بر خلاف شخصیتی که تیپ است، وقتی شخصیت نوعی را شناختیم تنها یک نفر را شناخته ایم؛ نه هزاران نفر را. شخصیت های فردی نمایانگر و بازتاب تنها یک شخص هستند و آن هم خودشان است. برای ارتباط برقرار کردن با این شخصیت باید در لایه های آن شخصیت نفوذ کنیم و او را خوب بشناسیم.
بررسی و مقایسه ی بیشتر
مثال ملموسی می زنم که دربرگیرنده ی هر دو نوع این شخصیت ها باشد. سریال طنز«مرد هزار چهره» که در نوروز سال های 87 و 88 پخش شد را حتما به خاطر می آورید. کارکتر «مسعود شصت چی» در این سریال یک شخصیت است اما کارکترهایی که به دلایل مختلف در جلد آن ها می رود همگی تیپ هستند. مسعود شصت چی یک شخصیت تمام عیار است؛ زیرا فکر می کند، در مواقع مختلف تصمیم های مختلف می گیرد، خصوصیات مربوط به خودش را دارد، گاهی سفید است و گاهی سیاه و گاهی هم خاکستری؛ بر خلاف تمام تیپ ها و درست مانند تمام انسان های واقعی. او ما را یاد هیچ شخص دیگری در جامعه نمی اندازد و یا به عبارتی دیگر او نماینده ی هیچ قشری در جامعه نیست. اما بر خلاف خودش، شخصیت هایی که در طول داستان در آن ها فرو می رود تیپ هستند. تیپ هایی که ما، همگی آن ها را به کرات در جامعه دیده ایم؛ پزشکان برج ساز، شعرایی که روزگار به شب شعر می گذرانند، پلیسی که قهرمانی اش ورد زبان ها است، کارگردانی که شهره ی آفاق شده است، مربی فوتبالی که با سر و صدا می آید و بی سر و صدا می رود، افرادی که با تسخیر باورهای مردم به سرکیسه کردن آن ها می پردازند و مواردی از این قبیل. هر کدام از این تیپ ها نمایان گر قشر وسیعی از افراد در جامعه هستند، افرادی که به محض دیدن مسعود شصت چی در قالب آن ها فورا به یادشان می افیتم.تیپ، شخصیتی است ساده و نماینده ی گروهی خاص در جامعه ولی شخصیت پیچیده است و تنها نماینده ی خودش است و خودش به گونه ای که با دیدن آن یاد هیچ فرقه و مسلکی نمی افتیم.
انواع شخصیت از نظر ساخت و بافت
1- شخصیت های قالبی
شخصیت های قالبی، شخصیت هایی هستند که نسخه بدل یا کلیشه ی شخصیت های دیگری باشند. شخصیت قالبی از خود هیچ تشخیصی ندارد. ظاهرش آشنا است. صحبتش قابل پیش بینی است. نحوه ی عملش مشخص است زیرا بر طبق الگویی رفتار می کند که ما با آن قبلا آشنا شده ایم. مثلا کسی که ادای جاهل ها را در می آورد یا تقلید هنر پیشه ی معروفی را می کند، شخصیتی قالبی را ارائه می دهد. از این نظر هر کس که با چنین شخصیت هایی در داستان رو به رو می شود از پیش می تواند حدس بزند که رفتارشان چگونه است و صحبتشان دور چه مقوله ای می گردد و در قالب چه جور آدمی فرو رفته اند. (عناصر داستان، جمال میرصادقی) شخصیت قالبی، نوع خاصی از شخصیت های سطحی است. مثلا کلانتر متین و جدی، گارآگاه زیرک و جسور با رفتار و عاداتی استثنایی، پرفسور دیوانه ای که دست به آزمایش های شیطانی بر روی انسان های زنده می زند، جاسوسه ی زیبا و بین المللی داستان های اسرار آمیز و مرموز، شخصیتی کمدی که عینکی یک چشمی به تن دارد و با لهجه ی غلیظ انگلیسی صحبت می کند، قهرمانی جسور و خوش قیافه، زن بابای ظالم، تبه کاری بدیخت با سبیل هایی براق و سیاه و.. نمونه هایی از شخصیت های قالبی هستند. (تاملی دیگر در باب داستان)
2- شخصیت های قراردادی
شخصیت های قراردادی، افراد شناخته شده ای هستند که مرتبا در نمابشنامه ها و داستان ها ظاهر می شوند و خصوصیت سنتی و جا افتاده دارند. شخصیت های قراردادی، به شخصیت های قالبی خیلی نزدیک اند و گاه تشخیص این دو از هم دشوار است. در قصه های قدیمی، غول ها، دیوها، جن ها، پری ها، جادوگرها، آدم های خسیس و... شخصیت هایی قراردادی بودند. (عناصر داستان، جمال میرصادقی)
* تفاوت شخصیت های قالبی و شخصیت های قراردادی
شخصیت های قالبی و قراردادی بسیار به هم نزدیک هستند؛ از این رو تمیز آن ها از یک دیگر گاهی دشوار است. اصلی ترین تفاوت این دو نوع شخصیت در این است که شخصیت های قراردادی با وجود خصوصیات سنتی و جا افتاده بر خلاف شخصیت های قالبی قابل پیش بینی نیستند. وقتی سخن از یک «جاهل مآب» می آید می توان حدس زد که این جاهل یک دست کت و شلوار مشکی بر تن دارد، زیر آن پیراهن سفیدی پوشیده و یک دستمال هم در دست دارد. دایره ی واژگانی او هم قابل پیش بینی است. حتی می توان لحن صحبت کردن او را هم تصور کرد. حدس رفتار او در موقعیت های مختلف هم کار ساده ای است. همه ی این قابل پیش بینی بودن ها از مختصات شخصیت های قالبی است. اما برعکس؛ شخصیت قرار دادی بر خلاف خصوصیات سنتی و جا افتاده اش قابل پیش بینی نیست. شخصیت یک آدم خسیس، یک شخصیت قالبی نیست زیرا کسی نمی تواند با شنیدن اسم «آدم خسیس» همان طور که با شنیدن اسم «جاهل مآب» شروع به پیش بینی می کند، شروع به پیش بینی کند. اگر کسی چنین ادعایی دارد همین الآن شخصیت «حاجی آقا»ی صادق هدایت را پیش بینی و توصیف کند؟(البته مشروط بر این که این کتاب را هنوز نخوانده باشد)!
از دیگر تفاوت های این دو نوع شخصیت میزان تکرار است. شخصیت های قالبی در داستان های مختلف تکرار یکدیگر هستند اما شخصیت های قراردادی علی رغم قراردادی بودنشان، در داستان های مختلف با یکدیگر تفاوت های بیشتری دارند(م).
3- شخصیت های نوعی
شخصیت نوعی یا تیپ نشان دهنده ی خصوصیات یک گروه یا طبقه ای از مردم است که او را از دیگران متمایز می کند. شخصیت نوعی نمونه ای است برای امثال خود. (عناصر داستان، جمال میرصادقی) برای کسب اطلاعات بیشتر درباره ی این نوع از شخصیت ها به مبحث تیپ و شخصیت در صفحه ی 12 مراجعه کنید.
4- شخصیت های تمثیلی
شخصیت های تمثیلی شخصیت هایی جانشین شونده هستند، به این معنا که شخصیت یا شخصیت هایی جانشین فکر و خلق و خو و خصلت و صفتی می شوند؛ مثل آقای دیو سیرت، خانم خوش طینت. این نوع شخصیت ها دو بعدی هستند، بعد فکری و خصلتی که مورد نظر گوینده است و بعدی که در آن مجسم می شوند. (عناصر داستان، جمال میرصادقی)
5- شخصیت های نمادین
شخصیت هایی هستند که نویسنده را قادر می کند تا مفاهیم اخلاقی یا کیفیت های روحی و روشن فکرانه را در قالب عمل در آورد. شخصیت های نمادین، نماد (و سمبل) چیز دیگری هستند، در غیر این صورت اصلا نمادین نیستند. شخصیت نمادین کسی است که حاصل جمع اعمال و گفتارش، خواننده را به چیزی بیشتر از خودش راهنمایی کند؛ مثلا او را تجسمی از وحشی گری یا نیروی رهایی بخش یا مظهری از امید ببیند. (عناصر داستان، جمال میرصادقی)
* تفاوت شخصیت های تمثیلی و نمادین
درباره ی تمثیل که در بیشتر موارد آن را با نماد یکی در نظر می گیرند، باید گفت میان این دو تفاوت هایی وجود دارد.
نخست این که تمثیل بیشتر به معنای باطنی متن اشاره دارد تا نفس زیبایی تصاویر. دوم این که پشت تمثیل همیشه تفکری پنهان شده است، اما در نماد این چنین نیست. برای همین در کتاب های مقدس، داستان ها بیشتر به صورت تمثیلی ذکر شده اند تا در هر دوره ای قابل تأویل و تفسیر باشد و با گذشت زمان تازگی خود را از دست ندهد.
6- شخصیت های همه جانبه
شخصیت های همه جانبه در داستان ها، توجه بیشتری را به خود جلب می کنند. این شخصیت ها با جزئیات بیشتر و مفصل تر تشریح و تصویر می شوند. خصلت های فردی آن ها نیز ممتازتر از شخصیت های دیگر رمان است. (عناصر داستان، جمال میرصادقی)
شخصیت های سیاه، سفید، خاکستری
در این مبحث نیز مانند بحث کارکترهای نوعی و فردی منبعی را نیافتم از این رو براساس دانسته های خودم دست به نگارش این بخش زدم. مطالب این بخش نظرات شخصی من است. برای استناد به منابع معتبرتری رجوع شود.
شخصیت های داستان بلاخره یا خوب هستند و به صفات مثبت گرایش دارند و یا این که بد هستند و در دسته ی آدم های منفور، پلید و شرور جای می گیرند. ممکن هم هست که شخصیتی در بعضی رویدادها چهره ای مثبت از خود نشان بدهد و در بعضی دیگر از وقایع خود را با خصایصی منفی به خواننده بشناساند. با توجه به این معیارها شخصیت ها را به سه دسته ی سیاه، سفید و خاکستری تقسیم می کنند و هر شخصیت را در دسته ای جا می دهند.
شخصیت های سیاه
شخصیت های سیاه، شخصیت های پلید داستان هستند. افرادی با شخصیت های شرور، پلید، بد ذات، بدجنس، نامرد، بی معرفت و نمک نشناس و... «و در کل منفی» در این دسته جای می گیرند.
این شخصیت ها عموما در داستان نقش مخالف را بازی می کنند. به دلیلی با نقش اصلی در تقابل قرار می گیرند و در اثر کنش و واکنش های این دو داستان شکل می گیرد. در پاره ای از موارد هم (البته به ندرت) نقش اصلی را به عهده می گیرند و شخص مثبت داستان در نقش شخصیت مخالف در برابر او قرار می گیرد. معمولا این افراد تک بعدی بوده و در تیپ سازی از آن ها استفاده می شود.
شخصیت های سفید
شخصیت های سفید، در داستان شخصیت هایی هستند موافق با هنجارهای اجتماع. کارهایی که می کنند مورد قبول جامعه و برابر با عرف است. همگی ما با مادران مهربان، پرستاران فداکار، پلیس های وظیفه شناس و نمونه هایی از این قبیل در داستان ها آشنا هستیم. شخصیت هایی از این دست، شخصیت هایی هستند که اصطلاحا «سفید» نامیده می شود.
شخصیت های سفید در داستان معمولا عهده دار نقش اصلی هستند و رویاروی نقش مخالف که غالبا سیاه است قرار می گیرند. در اندک مواردی پیش می آید که نقش مخالف را بازی کنند و آن هم مواقعی است که شخصیت سیاه داستان در نقش اصلی ظاهر شود. شخصیت سفید نیز مانند شخصیت سیاه در تیپ سازی کاربرد دارد.
شخصیت های خاکستری
شخصیت های خاکستری به مفهوم کلمه شخصیت هستند(یعنی تیپ نیستند البته در غالب موارد).
این شخصیت ها در موقعیت های مختلف رفتارهای متفاوت از خود نشان می دهند. رفتار این شخصیت ها بسته به موقعیتی است که در آن گرفتار هستند. یک شخصیت سفید ممکن است به خاطر اصولی که به آن پایبند است جواب بدی را با خوبی بدهد اما شخصیت خاکستری این گونه نیست. رفتار او در مواقعی که به نفعش نباشد ممکن است حتی خبیثانه هم شود و گاهی هم تا حد یک قدیس پا فرا بگذارد. پدری که با فرزندانش مهربان است و برای رفاه آن ها از جان مایه می گذارد اما با همسرش رفتار مناسبی ندارد، بازنمود یک شخصیت خاکستری است. شخصیتی که گاه سفید است و گاه سیاه. این نوع شخصیت داستان را بهتر می تواند جلو ببرد تا یک شخصیت سیاه مطلق یا سفید مطلقِ قابل پیش بینی. شخصیت های خاکستری بر خلاف شخصیت های سیاه و سفید معمولا لایه لایه و چند بعدی هستند. پیش بینی رفتار آن ها برخلاف شخصیت های سیاه یا سفید مطلق کار سهلی نیست. شخصیت های خاکستری در تیپ سازی جایی ندارند، آن ها شخصیت هایی هستند فردی و با ویژگی های خاص خود.
انواع شخصیت از نظر میزان فعل و انفعال(شخصیت های ایستا و پویا)
1- ایستا
شخصیت ایستا، شخصیتی در داستان است که تغییر نکند یا اندک تغییری را بپذیرد. به عبارت دیگر؛ در پایان داستان همان باشد که در آغاز بوده است و حوادث داستان بر او اثر نکند یا اگر تاثیر کند، میزان تاثیر کم باشد. (عناصر داستان، جمال میرصادقی)
شخصیت ایستا، شخصیتی است که از اول تا آخر داستان، تحولی در رفتارش روی نمی دهد یعنی همان طور می ماند که در ابتدای داستان بود. (تاملی دیگر در باب داستان)
شخصیت های ایستا در طول داستان متحول نمی شوند(گرچه ممکن است ساده نباشند و جامع باشند). (مبانى داستان کوتاه، مصطفى مستور)
یک مثال: سیندرلا در داستان خود، شخصیتی است کاملا ایستا. وی علی رغم این که از کلفتی به شاهزادگی می رسد اما همان خوی و منش سابق خود را حفظ می کند. جز در لباس و مکان زندگی، او در ابتدا و پایان داستان فرقی ندارد. (م)
2- پویا
شخصیت پویا شخصیتی است که یک ریز و مداوم در داستان دستخوش تغییر و تحول باشد و جنبه ای از شخصیت او، عقاید و جهان بینی او و یا خصلت و خصوصیت شخصیتی او دگرگون شود. این دگرگونی ممکن است عمیق بـاشد یا سطحی، پردامنه باشد یا محدود. این تغییرات اساسی و مهم است و ممکن است در جهت سازندگی یا ویرانگری شخصیت عمل کند. (عناصر داستان، جمال میرصادقی)
شخصیت های پویا دچار دگردیسی شخصیتی می شوند و در اثر رویداد های داستان متحول می شوند. (مبانى داستان کوتاه، مصطفى مستور)
شخصیت پویا، در برخی ابعاد شخصیتش تحولی دائمی و ماندنی روی داده، این تغییر و تحول ممکن است خیلی زیاد یا خیلی کم باشد. همچنین ممکن است رو به خوبی یا بدی باشد اما باید حتما «مهم و بنیادی» باشد. برای این گونه شخصیت ها بیشتر از یک جا در داستان های کوتاه نیست. (تاملی دیگر در باب داستان)
پس شخصیت پویا شخصیتی است که تغییر می کند، به عبارت بهتر شخصیتی که پویا است در پایان داستان با آن چه که در ابتدا بوده است متفاوت است. تغییر شخصت نباید به طور ناگهانی اتفاق بیفتاد زیرا برای خواننده باور پذیر نیست (م).
برای این که این تغییر مورد قبول خواننده قرار گیرد، تغییر و تحول باید سه شرط مهم را دارا باشد:
1- تغییرات و تحولات باید در حد امکانات آن شخصیتی باشد که این تغییرات را موجب می شود.
2- تغییرات باید به حد کافی معلول اوضاع و احوالی باشد که شخصیت در آن قرار می گیرد.
3- باید زمان کافی وجود داشته باشد تا آن تغییرات به تناسب اهمیتش به طور باور کردنی اتفاق بیافتد.
تقسیم بندی شخصیت از لحاظ بعد
شخصیت های مدور(چند بعدی، گرد)
شخصیت مدور شخصیتی است که از طریق اعمال ضد و نقیض و احساس های گوناگون، دچار دگرگونی می شود و در مقابل موقعیت های مختلف، رفتارهای متفاوت از خود نشان می دهد. هر بعد از بعدهای شخصیت مدور، گوشه ی رنگینی از زندگی است. یک قصه نویس بزرگ همیشه به دنبال شخصیت های چند بعدی و مدور است.
در شاهکارهای ادبی، شخصیت یا شخصیت های داستان کم تر یک بعدی هستند؛ یعنی صفات خوب و بد و خصوصیات گوناگونشان مطلق نشده اند. شخصیت ها به انسان معمولی شبیه ترند تا به قهرمان قصه ها. شخصیت کامل و بی عیب و نقصی تقریبا وجود ندارد و شخصیت ها جامع خصوصیات متنوع هستند. (قصه نویسی، رضا براهنی)
شخصیت های مسطح (تک بعدی)
شخصیت مسطح، شخصیتی است راکد، که در مقابل حوادث همیشه رفتاری یک سان دارد و هرگر، رفتار بعدی اش، ناقض رفتار قبلی اش نیست؛ حادثه در او چندان تاثیری ندارد و تحجر بر وجود او حاکم است. این شخصیت تنها یک بعد و یک زاویه ی دید دارد. تنها وسیله ی دسترسی او به زندگی همین بعد و همین زاویه ی دید است. این بعد کوتاه و به همین دلیل بی رنگ و خسته کننده است. (قصه نویسی، رضا براهنی)
انواع شخصیت از لحاظ نوع حضور در داستان
شخصیت اصلی
شخصیتی که رویاروی شخصیت اصلی قرار می گیرد و تحقق اهدافش را به تعویق می اندازد یا به کلی منتفی می کند، شخصیت مخالف نامیده می شود. (پاینده، ص 129، به نقل از پایان نامه ی خانم خدیجه ی بخشی زاده با عنوان تحلیل محتوایی بوستان سعدی از دریچه ی عناصر داستانی آن)
داستان های کوتاه، بیشتر از یک یا دو جا برای شخصیت اصلی ندارند. منظور از شخصیت اصلی، شخصیتی است که در داستان خوب گسترش یافته، گاهی تحول می پذیرد و نیز دقیق تر توصیف می شود. (تاملی دیگر در باب داستان)
شخصی را که در محور داستان کوتاه یا رمان قرار می گیرد و نظر ما را به خود جلب می کند، «شخصیت اصلی» یا «شخصیت مرکزی» داستان می نامند. (عناصر داستان، جمال میرصادقی)
شخصیت فرعی
شخصیت های فرعی داستان را رنگ آمیزی می کنند. نویسنده هم مثل نقاش که برای تکمیل تابلو مدام جزئیاتی را اضافه می کند، شخصیت های فرعی را به داستان می افزاید تا داستان عمق، رنگ و بافت دقیق تری بیابد. (سیگر، ص 153، به نقل از پایان نامه ی خانم خدیجه ی بخشی زاده با عنوان تحلیل محتوایی بوستان سعدی از دریچه ی عناصر داستانی آن)
شخصیت مخالف
اگر شخصیت اصلی در مبارزه با شخصیت دیگری باشد، آن شخصیت دوم را «شخصیت مخالف» می گویند. (عناصر داستان، جمال میرصادقی)
شخصیت مقابل
در حکایت هایی که قهرمان و ضد قهرمان و جدال آشکار نداریم، یک شخصیت مقابل داریم که ساختار حکایت را برپا نگه می دارد و علاوه بر بیان ویژگی های شخصیت اصلی، بهانه ی بیان درون مایه نیز می شود.(سیگر، ص 153، به نقل از پایان نامه ی خانم خدیجه ی بخشی زاده با عنوان تحلیل محتوایی بوستان سعدی از دریچه ی عناصر داستانی آن)
اشخاص دیگری که دربرابر شخصیت اصلی قرار می گیرند و یا شخصیت مخالف را بهتر و برجسته تر نشان می دهد به «شخصیت مقابل» معروف اند. به کار بردن شخصییت مقابل در برابر شخصیت اصلی یا شخصیت های دیگر، کیفیت و ویژگی های همه ی آن ها را بهتر خلق و ظاهر می کند، مثلا «سانچو» در «رمان دن کیشوت» شخصیت مقابلی است که هم کیفیت ها و ویژگی های دن کیشوت را بهتر مشخص می کند و هم کیفیت ها و ویژگی های خودش را. (عناصر داستان، جمال میرصادقی)
شخصیت هم راز
در برخی حکایت ها با شخصیت هایی روبرو می شویم که شخصیت اصلی حکایت به او اعتماد می کند و راز خود را با او در میان می گذارد. این شخصیت را می توان شخصیت هم راز نامید.(پایان نامه ی خانم خدیجه ی بخشی زاده با عنوان تحلیل محتوایی بوستان سعدی از دریچه ی عناصر داستانی آن)
شخصیت های هم راز معمولا جزء شخصیت های فرعی به شمار می روند.(سیگر، ص 153، به نقل از پایان نامه ی خانم خدیجه ی بخشی زاده با عنوان تحلیل محتوایی بوستان سعدی از دریچه ی عناصر داستانی آن)
شخصیت هم راز، شخصیتی فرعی در داستان و نمایشنامه است که شخصیت اصلی به او اعتماد می کند و اسرار مگو را با او در میان می گذارد. (عناصر داستان، جمال میرصادقی)
نام شناسی شخصیت
در این مرود نیز منبعی برای مراجعه نیافتم مگر چند خط در یک پایانه نامه که عینا در ذیل آمده است. مطالب این بخش نیز برداشت های شخصی من است. برای استناد به منابع معتبرتری مراجه شود.
نظریه پردازان معتقدند اسم برچسب ساده ای نیست که نویسنده بر شخصیتی بزند؛ بلکه مشخص کننده ی هویت شخصیت می باشد. علاوه بر این ساده ترین شیوه ی شخصیت پردازی، استفاده از اسم برای توصیف و معرفی شخصیت است. (پایان نامه ی خانم خدیجه ی بخشی زاده با عنوان تحلیل محتوایی بوستان سعدی از دریچه ی عناصر داستانی آن)
من در مطالعه ای سحطی که به عنوان نگارنده ی این تحقیق بر روی اسامی برخی شخصیت های داستانی و نمایشی داشتم به سرعت متوجه این موضوع شدم و دریافتم که معمولا و به جز در مواقع خاص اسم ها ارتباط تنگاتنگی با صاحبانشان دارند، معمولا پهلوانان داستان ها اسامی قدیمی و با ابهتی نظیر خلیل، قدرت و امثالهم دارند. معمولا در اسم پهلوان ها کلمه ی الله جایگاه خاصی دارد؛ خلیل الله، قدرت الله و.... بچه ها اسم های کودکانه ی دارند انگار نه انگار که قرار است روزی بزرگ شوند! دزدها اسم هایی کلیشه ای مانند جمشید، هوشنگ، عظیم، اِسی و... دارند، دیگر باب شده است که دزدها و قاچاق چی ها را با نام هایی از این قبیل بشناسیم. افراد خوب هم اسم های خاص خودشان را دارند؛ محمد، علی، حسین، مصطفی و.... اسم هایی نظیر میثم، یاسر، مرتضی، شاهین و... و نیز اسم هایی ترکیبی نظیر امیر محمد، امیر حسین، امیر مهدی و... نیز در داستان ها و نمایش های پلیسی کاربرد دارند.
ما هیچ وقت پلیس وظیفه شناسی را با اسم اسی یا هوشنگ در داستان ها و فیلم ها ندیده ایم، متقابلا شخصیت سیاهی مانند رییس دزدها هم اسمی در رده ی امیرمهدی ندارد. اگر نویسنده ای دست به این تضاد بیازد به نوعی خرق عادت کرده است، خرق عادتی که شاید به مذاق خوانندگانش خوش نیاید. فرض کنید این جملات، آغاز بخش یک کتاب داستان باشد:
«عظیم خان نگاه تندی به جوان انداخت، جوان ملتمسانه در چشم های عظیم خان می نگریست...»
خواننده به محض مواجه شدن با اسم عظیم خان و نیز خواندن چند جمله ی اول، شخصیتی منفی، بدجنس و یا شرور از عظیم خان در ذهن خود می پروراند. اگر نویسنده در ادامه عظیم خان را یک قدیس معرفی کند بی شک خواننده ی خود را از دست خواهد داد. شاید شما خواننده ی گرامی بگویید در این برداشت خواننده، تنها اسم عظیم خان دخیل نبوده است بلکه جملات بعدی هم در ترسیم چنین فضایی برای خواننده موثر بوده است. بیاید همان جملات را یک بار دیگر بخوانیم؛ اما این بار به جای اسم عظیم خان، اسم دیگری را بگذاریم:
« خلیل الله نگاه تندی به جوان انداخت، جوان ملتمسانه در چشم های خلیل الله می نگریست...»
شاید خواننده بعد از خواندن این جملات، شخصیت مثبت و سفیدی هم از خلیل الله نسازد؛ اما حداقلش این است که در ذهن خود او را سیاه و منفی هم مجسم نمی کند و داوری را به بعد از خواندن چند جمله ی دیگر موکول می کند. علت این امر هم استفاده از اسم مهربان خلیل الله است.
در مثال اول خواننده با نگرشی منفی که از قبل از اسم عظیم خان در ذهن او نقش بسته، طبق عادت او را شخصیتی سیاه در ذهن خود تصویر می کند اما در مثال دوم ممکن است با خود بگوید شاید جوان کار اشتباهی کرده است.
برای اثبات حرف خودم مبنی بر رابطه ی اسم و شخصیت، نگاهی می اندازم به بخشی از فرهنگ و باور مردمان جهان:
در بسیاری از فرهنگ ها و مذاهب، نام به عنوان ابزاری جهت رشد و بستری برای تکامل شخصیت بوده است. بی شک نام ها مفاهیمی روانی جهت برقراری ارتباط و مشخص شدن هویت اشخاص هستند. مردمان قدیم در گذشته به خوبی فهمیده بودند که هر اسمی فرکانس انرژی خاصی را با خود حمل می کند. فرکانسی که بر زندگی حامل اسم تأثیرگذار است. این تاثیرگذاری را بسیاری از تمدن ها و ملل در نقاط مختلف کره ی زمین دریافته و مورد استفاده قرار داده اند. به عنوان مثال بومیان آمریکا سنت جالی داشته اند که طی آن کسانی که یک مقطع از زندگی را تمام کرده و وارد فاز مهم دیگری از زندگی میشدند، نام خود را عوض می کردند. در برخی قبایل سرخپوستی نیز بعضی افراد دو نام داشتند که یکی از آن ها هرگز به صورت عمومی آشکار نمی شده است. علت این کار قدرت موجود در آن اسم بوده که می توانسته است به شخص دیگری منتقل شود. برخی از اسکیموها وقتی پیر می شوند برای خود اسم جدیدی انتخاب می کنند و امیدوارند که با اسم جدید نیرو و توان تازهای به آن ها داده شود. در اندونزی نیز پس از تحمل یک دوره رنج و ناراحتی شدید و یا گذشتن از یک بیماری سخت، اسم خود را عوض می کنند، آن ها معتقدند که با این کار، شیطان را برای پیدا کردن مجددشان گیج می کنند. در مذاهب گوناگون و کتب مقدس نیز مثال هایی در این زمینه وجود دارد. در انجیل شخصیت های بسیاری هستند که با تغییر مکان و موقعیت از محلی به محل دیگر یا پایان یافتن یک دوره رنج ومحنت، نامشان تغییر کرده است. مثال: مسیح، می دید که شعمون نبی اعتماد به نفس زیادی ندارد، نام او را به پیتر تغییر داد. در سنت یهودیان، تا به امروز هم وقتی کسی از یک بیماری طولانی رنج می برد، نام جدیدی برای او انتخاب می شود به این امید که فرکانس انرژی نام جدید، به او برای یک زندگی تازه و سرشار از سلامتی کمک کند. به هر حال چه این اعتقادات و سنت ها به طور کامل درست و واقعی باشند و چه در طول سالیان بسیار دستخوش تغییر یا آمیخته به خرافه شده باشند، وجود این عقیده ی مشترک – رابطه ی اسم با شخصیت – در بین ادیان و ملل گوناگون را به خوبی نشان می دهد.
نتیجه: اسم ها با صاحبانشان ارتباط تنگاتنگی دارند، از این رو در شخصیت پردازی، نقش اسامی می تواند بسیار موثر واقع شود. نویسنده ی آگاه می تواند با یک نامگذاری قوی کار خود را در بخش شخصیت پردازی راحت تر کند.
سرنوشت شخصیت
شخصیت برحسب موقعیت سه وضع مختلف می تواند پیدا کند:
نخست) ممکن است شخصیت از میان حوادث رد شود و حوادث را عوض کند؛ بدون آن که خودش عوض شود. در واقع در این وضعیت شخصیت به عنوان یک عامل عمل مطرح است. پس از آن که او عمل خود را انجام داد، دیگر نقشی در قصه ندارد و قصه یا پایان می پذیرد و یا آن شخصیت از قصه اخراح می شود.
دوم) ممکن است شخصیت دچار دگرگونی کامل شود ولی حوادث از طریق او دچار دگرگونی نشوند. در این حالت در واقع او تماشاگر است و سرنوشت حوادث به او ربطی ندارد.
سوم) ممکن است شخصیت و حوادث با هم دگرگون شوند. شخصیت در مسیر حوادث دخالت کند و حوادث در مسیر سرنوشت شخصیت. و به این ترتیب از ارتباط مستقیم شخصیت و حوادث، قصه راه اصلی خود را پیدا کرده، به اوج خود برسد و تمام شود.( مانند بوف کور «هدایت») (قصه نویسی، رضا براهنی)
البته این موارد در مورد شخصیت های پویا صدق می کند. می توان حالت چهارمی را نیز فرض کرد که شخصیت از میان حوادث رد می شود بی آن که خود یا حوادث را تغییر دهد. این نوع شخصیت ها در تمام موارد ایستا هستند.
منبع : hhw.blogfa.com