آخرین داستان
داستانی که به سرانجام نمی رسد
دنیای انیمیشن امروز دیگر شبیه به چند دهه گذشته نیست. سلایق متنوع و همین طور ایده های خلاقانه به قدری به وفور یافت می شوند که حد و مرزی ندارند. امروز بازارهای جهانی انیمیشن در اختیار معدود کشورهای خاصی است که جریان تولید انیمیشن در جهان را در دست خود گرفته اند. ایران صاحب قدیمی ترین انیمیشن جهان است. افتخاری که همیشه به آن می نازیم و خوشحالیم که در شهر سوخته ما، اولین انیمیشن جهان ساخته شده است. اما چرا باید وضعیت امروز صاحب قدیمی ترین انیمیشن جهان این باشد که نامزد شدن یک انیمیشن ایرانی در اسکار برایمان باور نکردنی شود.
مثل والیبال که یک زمانی آرزوی بردن ژاپنی ها را داشتیم و امروز که ژاپنی ها را دیگر در حد خود نمی دانیم. چرا در ایران با وجود این همه استعداد و ادبیات غنی باید آرزویمان این باشد که یک روز نامزد اسکار شویم. در حالی که نامزد اسکار شدن باید برایمان عادی باشد. ما همیشه در عرصه انیمیشن های کوتاه صاحب سبک و نام هستیم. مگر می شود فستیوال جهانی برای انیمیشن کوتاه باشد و نام ایرانی ها جزو برندگانش نباشد. پس این نشان می دهد ما می توانیم اما چرا این می توانیم عملی نشده است خدا داند.
اخرین داستان انیمیشن تازه ای در بین تمامی آثار انیمیشنی ماست. هرچند که تولیدات انیمیشنی این قدر کم هستند که آخرین داستان چه بخواهد و چه نخواهد نامش سر زبان ها می افتد. این انیمیشن از تکنیک انیمیشن دو بعدی استفاده می کند. تکنیکی که ژاپنی ها استاد استفاده از آن هستند و حتی کار را به جایی برده اند که اگر ما نماینده اسکارمان فیلم مستند است آنها نماینده اسکارشان را انیمیشن قرار داده اند.
تکنیک دو بعدی ظرفیت بالایی برای ساخت انواع ایده های داستانی دارد. کما این که ما تجربه ساخت انیمیشن هایی مثل خداوند لک لک ها را دوست دارد را با این تکنیک داشته ایم. تجربه ای که نشان می دهد مخاطب ایرانی علاقه خوبی به این تکنیک دارد. البته نشان دادن انیمیشن های ژاپنی که همه ما آن ها را حداقل یکبار دیده ایم نیز بی تاثیر در شکل گرفتن این ذائقه نیست.
اما در عمل می بینیم بیشتر تولیدات ایرانی با سبک سه بعدی ساخته می شوند که عملا هیچ زیبایی و جذابیتی ندارند. یا حداقل آن این است که نمی توانند در مقابل نمونه های خارجی حرفی برای گفتن داشته باشند. قصد من این نیست که بگویم اثر سه بعدی بد است بلکه می خواهم بگویم چرا با توجه به ظرفیت و توان خود کار نکنیم عوض آن که بخواهیم شبیه به خارجی ها شویم. مثل ژاپن که نمونه موفقی است که زمانی فهمیدند نمی توانند با آثار غربی رقابت کنند برای همین به سراغ تولید محصول خاص خود رفتند.
اخرین داستان نشان داد که اگر توجه خود را به سمت تکنیک دو بعدی ببریم می توانیم موفق تر عمل کنیم. زیرا این تکنیک می تواند با هزینه کمتر و زمان کمتری نتیجه بهتری را نسبت به انیمیشن های سه بعدی به ما بدهد. هر چند که موانع این قدر زیاد است که هر چه قدر این موانع را پشت سر بگزاریم تمامی ندارد.
استودیو هورخش مجموعه ای است که کار ساخت اخرین داستان را بر عهده داشته است. استودیویی که بیشتر حداقل من آن را با رمان های گرافیکی جمشید می شناسم. استودیویی که خصوصی اداره می شود و در زمینه گرافیک نشان داده است که موفق عمل می کند. اما در زمینه محتوا چه؟
من رمان های گرافیکی جمشید را خوانده ام، باید بگویم از نظر گرافیک فوق العاده اند اما داستان و محتوا ندارند. دقیقا ایرادی که به اخرین داستان هم وارد می کنم که داستانش به قدری کلیشه ای است که اگر گرافیک اثر نبود قطعا شکست محسوب می شد. اما چرا شکست؟ یکی از منتقدان گفته بود که ما نسبت به آثار اساطیری منفعل عمل کرده و نتوانسته ایم دین خود را به این داستان ها ادا کنیم. حرف ایشان کاملا درست است اما سوال من این است که، ما که در زمینه داستان و ادبیات این قدر غنی هستیم که از هر گوشه کنار این سرزمین می توانیم قصه هایی با جذابیت بالا پیدا کنیم پس چرا سوزنمان بر روی مرحوم فردوسی گیر کرده است.
هر اتفاقی می افتد به سراغ شاهنامه می رویم یا اگر خیلی هنر کنیم هخامنشیان. انگار در گذشته گیر افتاده ایم و بیرون هم نمی خواهیم بیاییم. ایرادی ندارد از شاهنامه و داستان هایش استفاده کنیم منتهی تا کی. در دنیای امروز که آمریکایی ها با ژانر ابرقهرمانی سینما را تسخیر کرده اند یا ژاپنی ها که داستان های درام عاطفی را شش دانگ به نام خود کرده اند چرا ما هنوز درگیر گذشته هستیم.
چرا از سه اثر جشنواره فجر امسال همگی داستانی از گذشته داشته اند. یا حتی انیمیشن های سال های گذشته هم همین طور. سوال این است اگر امروز انیمیشن اخرین داستان را در کنار انیمیشن اسپایدرمن بگذارید، کودک کدام را انتخاب می کند. اگر بنیامین را کنار اسپایدر من بگذاری چه می شود. دنیای امروز تمام تمرکزش بر روی خلق کاراکتر و ابرقهرمان است ولی ما هنوز داریم ضحاک را به کودکانمان نشان می دهیم. بماند که باید بگویم آخرین داستان عملا برای کودکان نیز حتی نیست. بیشتر اثری است برای بزرگترها و یا علاقه مندان به انیمیشن که آن را ببینند تا کودکان و نوجوانان.
شاهنامه و ضحاک داستانی با تم بزرگسالانه دارد. داستانی که حتی بزرگسالان هم کمتر علاقه به آن دارند چه برسد به کودکان که داستان های ساده تری را می پسندند. آخرین داستان این حس را منتقل می کند که صاحبانش اول برای نمایش در جشنواره های خارجی و دوم برای بزرگسالان این انیمیشن را ساخته اند. البته نیم نگاهی هم به بازار داخلی داشته اند. در حال حاضر که بیشتر تولیدات کودک ما اصلا شاخصه های کیفی و کمیتی مناسبی ندارند یا سینمای کودک ما که وضعیتش فاجعه بار است، بهتر نبود داستانی می ساختیم که کودکان و نوجوانان را بیشتر جذب کند تا بزرگسالان را.
اما بهتر است به سراغ خود فیلم برویم تا بفهمیم که چرا در بالا گفتم اگر گرافیک اثر و همچنین بعضی از سکانس ها نبود عملا با یک شکست مواجه می شدیم. داستان اعلام می کند که برداشتی آزاد از داستان ضحاک مار دوش است. من نمی دانم اما از صاحبان فن بپرسید که برداشت آزاد هم قوانینی دارد. در این مدل شما درون مایه را حفظ می کنید و شاخه برگ را به آن اضافه می کنید. آخرین داستان درون مایه را حفظ کرده است ولی نه کامل و حتی گاهی قسمت های مهم درون مایه داستان را دستخوش تغییر می کند یا حتی به سادگی از آن می گذرد. به طور مثال سلاح فریدون که پتکی با سر شاخ گاو است خود داستان مفصلی دارد که کاملا مرتبط با رشد شخصیت و قهرمان داستان است. ولی در هیچ جای داستان به آن اشاره نشده است.
داستان برتخت نشستن ضحاک که کاملا در حاشیه است و بلکل عوض شده است. یا حتی نبرد آخر سپاه کاوه و فریدون با ضحاک که کاملا سرسرانه و سریع به آن پرداخته شده است. یا حتی در مقاطعی سکانس ها یا صحنه هایی را می بینیم که هیچ کمکی به پیشبرد داستان نمی کنند. به قول یکی از رمان نویسان که می گفت اگر یک کلبه جنگلی را در یک جنگل ترسیم کردید برای خواننده و بر روی دیوار آن کلبه داسی آویزان کردید اگر از آن داس تا آخر داستان استفاده نکنید پس عملا داستان را نابود کردید. در سینما نیز این چنین است که سکانس ها یا صحنه های درون داستان باید در خدمت پیش رفت داستان باشند. مثلا سکانس دوتار نوازی شهرزاد عملا صحنه ای اضافی است که هیچ کمکی به داستان نمی کند. انگار به اجبار آنجا گذاشته شده تا شعاری بدهد با یک مضمون خاص وگرنه کاربرد دیگری ندارد.
داستان و فیلم نامه پر از این باگ های داستانی و حتی شخصیت پردازی است. مثلا ما هیچ گاه نمی فهمیم عهد ارشیا با اهریمن چه بود و چه شد که در انتها آن کار را کرد. شخصیت دختر همراه فریدون که عملا در حد یک تیپ هم نبود و بودن یا نبودنش خللی به داستان وارد نمی کند. ضحاک که بیشتر شبیه بچه ای است که پدرش او را از خریدن اسباب بازی محبوبش بر حذر داشته و او حالا با گریه زاری دنبال این است که اسباب بازی اش را پس بگیرد. آن ضحاکی که در داستان اصلی می بینیم به قدری قوی است که ضحاک آخرین داستان بیشتر به شبحه ای می ماند که تکلیفش با خودش مشخص نیست. ضحاک داستان شبیه معتادانی است که به افیون اعتیاد دارند و کمی هم شهوت گراست. البته کمی هم کشمکش های درونی با اهریمن دارد که هنوز برای من داستان و نوع کشمکشش مشخص نیست که بر سر چه بوده است.
داستان اصلی بر روی نبرد خیر و شر تمرکز می کند، تمرکزی که بن مایه کل داستان فردوسی را از انقلاب کاوه تا نبرد با ضحاک در بر می گیرد. ضحاک مثلا نماد شر در داستان است اما اصلا در قامت یک شخصیت منفی خوب ظاهر نمی شود. کاوه نیز از آن سمت همین گونه است. کاوه و رسیدن او به قدرت ایزدی خود یک پروسه اصلی و حیاتی است که در آخرین داستان انگار آن را در حد یک اتفاق عادی پایین آورده اند. مگر نه این که رشد شخصیت مراحلی دارد و قهرمان بعد از گذشتن از آن مراحل می تواند قهرمان شود. پس کو آن رشد شخصیت و مراحلی که انتظار داریم. کاوه، قهرمان که هیچ حتی در نقش یار قهرمان هم ظاهر نمی شود. شبیه یک فردی است که اول می خواهد انتقام بگیرد، بعد شروع می کند به اذیت کردن اطرافیانش، در انتها هم یک عده ای را به کشتن می دهد، بعد سر از غار در می آورد و تبدیل به قهرمان می شود. حتی در آزاد کردن مردم از بند ضحاک نیز هیچ خاصیتی ندارد جز دمیدن در شیپور.
اصطلاحی داریم که می گویند در ساخت فیلم ابتدا جهان کلی را می سازید و بر اساس آن سکانس ها و صحنه ها را خلق می کنید. در اخرین داستان انگار برعکس عمل شده و کارگردان چند سکانس خاص را در نظر داشته و بر اساس آن سکانس ها جهان داستانی خود را ساخته است. مثلا سکانس اول انیمیشن که از نظر بصری جذاب ولی کلیشه ای بود. به شخصه من را یاد بازی های کال آف انداخت که پر بود از این صحنه هایی که داستان را از زاویه دید اول شخص می دیدیم. من که نفهمیدم کارکرد سکانس اول چه بود و چه می خواست بگوید. انگار اصلا لازم نبود که باشد ولی در عوض کمیک موشن بعدی این سکانس که با طراحی گرافیکی هنری همراه بود و صدای لیلا حاتمی به عنوان راوی آن را فوق العاده کرده بود. اگر همین موشن در اول داستان می آمد بهتر از آن سکانس مثلا اکشن ابتدایی بود. در ادامه باز هم این موشن های هنری هستند که با حالت روایت گونه خود کمی از حس خستگی و یکنواخت بودن داستان می کاهند و نظرمان را جلب می کنند. من بودم همین موشن ها را به عنوان یک اثر جدا برای آموزش داستان های فردوسی جدا می کردم و برای تبلیغات هم شده پخشش می کردم. در کنار این موشن ها موسیقی و قطعه های انتخاب شده نیز بسیار خوب بودند ولی جایگزاری آن ها در بعضی سکانس ها عملا آزار دهنده بود. مثل سکانس مرگ مادر فریدون که موسیقی فقط آزارتان می داد و ای کاش جای تصنیف خوانی فقط از موسیقی بی کلام استفاده می شد. ولی از سوی دیگر مثلا در سکانس مرگ یاران کاوه در دخمه های قلعه و موسیقی کُردی که پخش می شد کاملا جوی حماسی و خوب را ساخته بود.
آخرین داستان انیمیشن خوبی است منتهی نه برای مخاطب ایرانی بلکه برای مخاطب خارجی که آن را ببینید و متوجه ادبیات و داستان های اساطیری ما شود. هرچند که نقاط ضعفی که در بالا به آنها اشاره کردم اجازه نمی دهند این انیمیشن در قامت یک اثر حماسی عالی قد علم کند ولی می تواند در حد اثری متوسط که تنها جامعه آشنای با انیمیشن ایران را جذب می کند شناخته شود. اثری که استودیو هورخش را در آینده استودیوای نشان دهد که می توان از آن انتظار آثار خیلی بهتر را داشت. من همیشه گفته ام که فارغ از همه ضعف هایی که آثار ایرانی دارند باید از آن ها حمایت کرد ولی صاحبان اثر نیز باید به یاد داشته باشند که به حمایت های ما خیانت نکنند و حداقل امکان اثری را بسازند که بتواند انتظارات ما را برآورده کند. انتظاراتی که آخرین داستان در ما به وجود آورد ولی بعدا این حس را در ما باقی گذاشت که آنچنان که می گفتند نیز اثر خوبی نبود. شبیه حس خریدن چیپس که زمانی که آن را باز می کنی متوجه می شوی که نصف آن فقط هواست. به قول گذشتگان که به کنایه می گویند شاهنامه آخرش خوش است منم باید بگویم امیدوارم آخرین داستان آخرش خوش باشد.
سلام
خسته نباشید نقد خوبی بود و بعضی جاهاش انگار همون چیزهایی بود که میخواستم بعنوان انتقاد نسبت بهش بگم. در واقع بنظرم یکی از بزرگترین مشکلات در این حوزه این هست که سازنده بیشتر در پی جلب توجه خارجی هاست و شاید بعضاً طوری عمل میکنه که تحسین خارجی ها رو برانگیزه و نه ایرانی ها. یکی از نکاتی که همیشه ازش انتقاد میکردم و اینجا هم اشاره کرده بودید، تغییر در اصل و اساس داستان هست. شاخ و برگ دادن نه تنها بد نیست که موجب جذابیت هم میشه ولی متاسفانه اغلب بجای شاخ و برگ دادن شاهد تغییر، حذف و... بخشی از اصل داستان برحسب نظرات شخصی سازنده هستیم که بجای ایجاد جذابیت، بیشتر موجب سلب جذابیت میشه. یک نکته دیگه هم که اشاره کردید: گیر دادن به موضوعات کلیشهای هست. ایران کشوری با تاریخ چند هزارساله و فرهنگی آمیخته از ملت ها و اقوام مختلفه و این بستر خیلی مناسبی رو برای ساخت داستان های جذاب فراهم کرده ولی متاسفانه، یک عده خیلی کلیشهای وقتی میخوان انیمیشنی بسازن فقط دوره هخامنشی یا فوقش چند داستان تکراری از شاهنامه رو مد نظر میگیرن. همینطور بعضا که دیدم، برخی کار ها صرفاً اسم ایرانی دارن درحالیکه فرهنگ ایرانی رو بازتاب نمیکنن و شباهتی به ایرانی بودن ندارن.